bhpfhfhf7

خسته ام.....مثل آخرین سکانس فیلم "نجات سرباز رایان" همانجایی که فرمانده بی هدف، تک وتنها،با اسلحه ی کمری اش به تانک روبرو شلیک میکند ....
          	
          	خسته ام مثل کودکی که سر چهار راه شلوغ ،زیر باران، نفس هایش به شماره افتاده.. مثل چند اسکناس مچاله شده ی کف دستش بر خلاف جعبه ای که هنوز نیم بیشتری از آدامس هایش باقی مانده است....
          	
          	خسته ام مثل غریقی که به هر تخته پاره ای چنگ میزند ،غافل از این که همه شان اورا به سمت آبشار سوق میدهند....
          	
          	 
          	
          	من خسته ام ،خیلی خسته ام .... #هدیه
          	
          	

bhpfhfhf7

خسته ام.....مثل آخرین سکانس فیلم "نجات سرباز رایان" همانجایی که فرمانده بی هدف، تک وتنها،با اسلحه ی کمری اش به تانک روبرو شلیک میکند ....
          
          خسته ام مثل کودکی که سر چهار راه شلوغ ،زیر باران، نفس هایش به شماره افتاده.. مثل چند اسکناس مچاله شده ی کف دستش بر خلاف جعبه ای که هنوز نیم بیشتری از آدامس هایش باقی مانده است....
          
          خسته ام مثل غریقی که به هر تخته پاره ای چنگ میزند ،غافل از این که همه شان اورا به سمت آبشار سوق میدهند....
          
           
          
          من خسته ام ،خیلی خسته ام .... #هدیه
          
          

bhpfhfhf7

امشب باید ششمین سالگرد پیوندمون می شد ....که نشد!
          امشب قرار بود تا صبح بیدار بمونیم و طلوع آفتاب رو با هم کنار دریا ....با اون نگاهی که برام سوزنده تر از خورشید بود،ببینیم ...که حسرت شد!
          سیاوش....اگه میدونستی دقیقا دو ماه بعد روز عروسی مون با دست خودت لباس مرگ رو میپوشی....بازم با من ازدواج می کردی؟.....
          می دونی ...شش ساله دارم با کابوس رفتنت می جنگم و هر بار ...خسته تر و داغون تر از همیشه ،زیر نگاه خیره ی اطرافیان آب می شم...
          سیاوش ....کاش امشب صبح بشه ....زودتر از هر شب دیگه ای....یادته شش سال پیش اونقدر غرق عشق هم بودیم که حتی یادمون رفت کی صبح شده و ما نخوابیدیم!!!سیاوش ...یادته چیپس و ماست خوردنمون با لباس عروس و داماد تو پارک جنگلی... زیر نگاه متعجب اون همه آدم ....و بعد اون عکسای یادگاری....میدونی بالاخره جرآت کردم و پاکشون کنم؟!بس که چسبیده بود به روحم...به جونم....
          بالاخره پاک شد...ولی از دل من هیچ وقت پاک نمیشه سیاوش ...هیچ وقت...
          کاش یه روزی...یه جایی ...یه نفری ..بیاد بهم بگه ...،بگه چرا؟چرا بدون خداحافظی ...بدون هیچ حرفی که آروم کنه آتیش دلم رو ...اونجوری رفتی ....رفتنی که بازگشتش شد یه سنگ قبر و دسته گل عروسیمون روی عکس دامادی حک شده ات روی سنگ سرد....
          خرابم سیا....خراب خرابم چرا هر چی میگذره درد این روزا برام کم نمیشن؟داری نگام می کنی اره؟...کاش نگام کنی ....کاش به خدا بگی نگام کنه...بدجور بریدم.....
          سیاوش ....سیاوش....سیاوش....میشه فردا تو از خواب بیدارم کنی....

r0ckcandy

@bhpfhfhf7 دشمنت شرمنده عزیزدلم
Reply

bhpfhfhf7

@r0ckcandy شرمنده ناراحتت کردم رفیق...
Reply

r0ckcandy

@bhpfhfhf7 از شدت ناراحتی نمیدونم چی باید بگم
Reply

bhpfhfhf7

ما قول دادیم مال هم‌باشیم
          ما قول دادیم ...اینو می دونم
          با گریه می گی"مرد" و قولش
          "نامرد"م و قولم رو میشکونم....

bhpfhfhf7

اون روزایی که تازه آشنا شده بودیم ،دلم میخواست به اسم دومت صدات کنم....سیاوش!سیاوش من....و تو هم بگی :جان سیا؟
          
          همون روزا بود که کتاب "سوگ سیاوش"رو بهم دادی ومن تمام مدتی که میخوندمش حسی بهم میگفت مثل سیاوش شاهنامه ؛داغت به دلم میمونه که موند....که رفتی....
          بعد از شش سال دیشب اومدی به خوابم با لباس دامادیت ،با همون لبخندی که تا توی خاک سردت رو لبات بود....گفتی باهام بیا و من بی این که نگاهم رو بگیرم از اون چشمای خندون دستت رو گرفتم ....سیاوشم ....
          علی هم بود ....نگات میکرد و میخواست باهات بیاد اما تو نگام کردی و گفتی من دیگه علی رو دوست ندارم فقط تو!....و من هنوز از خوشی حرف دیشبت قند تو دلم آب میشه!....بالاخره تونستم مال خودم کنمت!دیگه کابوس علی آزارم نمیداد....بیدار که شدم بی هوا به رسم عادت قدیمی دنبال همون گوشی نوکیای قرمزی گشتم که تمام خاطراتم با تو بود....اما.....نبود!تو هم نبودی....شش ساله که نیستی سیاوشم...شش سالللل!.....
          کاش مثل دیشب بیای دنبالم ....خسته م از این زندگی سیاوش...خیلی خسته م
          "تو رفتی‌...زندگی هم رفت و من ....آرام نخوابیدم!