firoo_sunshine Nov 24, 2024 Report CommentLink to CommentCode of ConductWattpad Safety Portal خلاصه ی فیکشن من جنی شاهدخت هفتم گوریو مادرم به گیسانگ از سلسله ی هانه اون صیغه ی مورد علاقه ی پادشاهه اما منو برادر تنیم مجبور بودیم واژه ی نامشروع رو تمام عمر با خودمون بکشیم! برای فرار از ازدواج با پسر عموم به سرزمینهان رفتم و اونجا با شاهزاده های هان آشنا شدم. https://www.wattpad.com/story/376207159?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=firoo_sunshine View 0 more replies
Apranik_writer Oct 06, 2024 Report CommentLink to CommentCode of ConductWattpad Safety Portal درود. نمیخوام مسیج بوردتو شلوغ کنم ولی خوشحال میشم یه سر به داستانم بزنی اگر خواستی بعدا این پیامو پاک کن ممنون♡♡♡ View 0 more replies
Helen_writter Jul 19, 2024 Report CommentLink to CommentCode of ConductWattpad Safety Portal سلام ارمی ممنون میشم رمان های منم بخونی و ازم حمایت کنی https://www.wattpad.com/story/373105000?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=user02672280 View 0 more replies
Firooze2002 Apr 28, 2024 Report CommentLink to CommentCode of ConductWattpad Safety Portal سلام دوست داشتی خلاصهاشو بخون>> همه چیز از جایی شروع شد که امپراطور، کسی که باید پدر صداش میزدم، تصمیم گرفت صیغهی پسرعموی اولم بشم! من جنی، شاهدخت هفتم گوریو، مادرم یه گیسانگ از سرزمین هانه! اون صیغهی مورد علاقهی امپراطوره و منو برادر تنیم مجبور بودیم واژهی نامشروع رو تموم عمر با خودمون بکشیم! برای فرار از ازدواج اجباری به سرزمین هان پناه بردم تا برادرمو پیدا کنم! اما اونجا درگیر دو شاهزادهی هان، تهیونگ و سهون شدم! https://www.wattpad.com/story/366062796?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Firooze2002 View 0 more replies
Alittlemoonlight2021 Aug 30, 2022 Report CommentLink to CommentCode of ConductWattpad Safety Portal سلام ببخشید اینجا رو شلوغ میکنم اما خوشحال میشم اولین فیکم رو بخونی و نظرتو دربارش بگی ♥️ کاپلشم جنلیساس و توضیحات بیشتر اینجا هست https://www.wattpad.com/story/319988664?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=Alittlemoonlight2021&wp_originator=U3gTFMYiK7Bu1VgRcDC6FjPsjAm5lF6bd0WeIOlmQGh%2BjHciMQGnhN1fy3IkJQeKuCzAMuum9YRHmRfXJaXh0NcuMHnrKfKbNwQO3LqWpTYLE5gFLfU64I4ps5W3QJRc View 0 more replies
Rooya_1387 Jul 26, 2022 Report CommentLink to CommentCode of ConductWattpad Safety Portal سلم چطوری من یه بوک نوشتم الان ۱۷ پارتش آپ اعضایبلک پینک و بی تی اس هست میشه به بوکم سر بزنی بوس View 0 more replies
iii_bts Apr 29, 2022 Report CommentLink to CommentCode of ConductWattpad Safety Portal __completed__ معجزه ی من... توی تاریک ترین روزای زندگیم... وقتی که همه چیز به هم ریخته بود... تو پا گذاشتی توی دنیام... نمیدونم چی شد و چطور شد اما... حالا که دارمت... یا بهتر بگم... داریمت ، همه چیز خیلی راحت تره... __________________________________________ داستان از جایی شروع میشه که سولوییست معروف کره ، همسرش رو توی سانحه ی تصادف از دست میده... بعد از این واقعه ی شوم... درست وسط تاریک ترین روزای زندگی جونگ کوک، دختری پا میذاره توی زندگیش که ... https://www.wattpad.com/story/307571517?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=iii_asal&wp_originator=MR1RA3ovwHwLLO8Ut0JIUFdZlY6hJcvF7xw9MDxBDwuHMYg1lV%2FzCUg77mSPM9Y46YyM2HxYWoReYrLotz4DGB7%2Bzb1tFg8AdPRKquNhGMu8GUBNVFsCcLEu9kLjaKAi View 0 more replies
kim_rael Mar 19, 2022 Report CommentLink to CommentCode of ConductWattpad Safety Portal https://www.wattpad.com/story/302230653?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=blackcat_wri&wp_originator=hBf4KWlT3A8GJmNKJsXRzHaefoCG4K4xu5QGEWzYUIyb4Dyj4%2F4ZpXqTzNX6y0PKmnKrPOmedN8Ngr3966CVH3WJLaF%2Bp%2F0QZOQo6lt2BMFb86IYSobeVsHkzwvmWauP ممنون میشم به بوکم سر بزنی^^ View 0 more replies
silence4ever81 Feb 27, 2022 Report CommentLink to CommentCode of ConductWattpad Safety Portal وقتی ک من دلم برات تنگ شده ㅠㅠ View 0 more replies
iii_bts Feb 16, 2022 Report CommentLink to CommentCode of ConductWattpad Safety Portal __completed__ قسمتی از رمان: هانا توی سکوت هق هق کردو گفت: _من... من خیلی خسته ام تهیونگ... از دست هوادارای تعصبیت خسته ام ، از دست ساسنگ فنا، از دست هیترا... از دیدن ادیتا و کامنتاشون خسته شدم... حتی تو هم منو به خاطر اون ادیتا پس میزدی... یادت میاد؟ تهیونگ نمیتونست حرف بزنه، هانا موهای تهیونگو نوازش کردو گفت: _تهیونگ... فقط یه خواهش ازت دارم... این تنها خواهشمه بعد از شش ماه همسرت بودن... میشه از بائک هیون مواظبت کنی؟ میشه مثه من پسش نزنی؟... میشه دوسش داشته باشی؟ _بائک هیون؟ هانا لبخند زدو گفت: _خودت این اسمو انتخاب کردی... توی مصاحبت گفتی میخوای اسم پسر اولتو بائک هیون بذاری!... حتی وقت اینکه با هم اسم انتخاب کنیمو نداشتیم... ژانر : عاشقانه، درام، دختر پسری کارکتر ها: تهیونگ، هانا و ... وضعیت: کامل شده https://www.wattpad.com/story/289325717?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=iii_asal&wp_originator=N78MBIVgpCgiDYdJAs3kQAlBSBKYaVIk8XZ7fS2iVhPxsgnqnKES7KnJ%2BIduNuso5pSRSRMDJcR7gsbGTOWr8ArIr4%2BG8KSTVRyIY4uEKlW2Z7j%2B9t6YibyjIfi6Cl6R View 0 more replies