حال خیلی عجیبی دارم و خیلی وقته از اینجا فاصله گرفتم، ولی حسی با اومدن به اینجا بهم دست داده که باعث شده حسرت بخورم چرا زودتر کار نیمه تمامم رو تمام نمیکنم
حال خیلی عجیبی دارم و خیلی وقته از اینجا فاصله گرفتم، ولی حسی با اومدن به اینجا بهم دست داده که باعث شده حسرت بخورم چرا زودتر کار نیمه تمامم رو تمام نمیکنم
هلو بستی،
میخوام بهت یه کتاب هدیه بدم ولی قبلش ،
بیا باهم بریم توی خیابونای لندن دور دور
و بعد یه سری به پارکی که زیام داستان باهم آشنا شدن بزنیم و از کافه ای که زین برای لیام شکلات داغ خریده، هر خوراکی ای که دوست داریم بخریم و تا رسیدن به محلی که کتاب رو گذاشتم با خوردنشون مشغول شیم و کلی حرف بزنیم
آ رسیدیم، همینجاست
* کتاب رو به سمتت میگیرم
با عشق تقدیم به تو، امیدوارم ازش کلی لذت ببری❤️
لاو یو❤
https://www.wattpad.com/story/305086937?