ziziM1

چیکار میکنی اگه تو زندگی فقط دو راه داشته باشی؟
          1. مرگ
          2. ازدواج اجباری
          جین فاستر ، دختری از یک خونواده ی ثروتمنده که بخاطر یه سری از مشکلات بوجود اومده در شرکت پدرش مجبور میشه تا وارد بازی کثیفی بشه. اون مجبور میشه تا با کسی که اصلا نه میشاستش ، نه تا حالا دیدتش و نه حتی اسمش رو میدونه یعنی ، زین مالیک ، ازدواج کنه. اینکه چرا باید اینکارو بکنه و چه اتفاقایی پیش روشه رو با خوندن داستان میفهمی...
          
          سلام عزیزم، خوشحال میشم اگه به فنفیکم سر بزنی و حمایت کنی;)

PaleTena

توی جایی بین ابرها...
          یه پسر بود که بهش میگفتم خورشید...
          اون خورشید من بود و منم ایکاروس اون...
          برخلاف قوانین من عاشق اون شدم و اون عاشق من...
          قرار بود طبق افسانه ها اون به بالهای من بتابه و من سقوط کنم...
          قرار بود باعث مرگ من و شیون مردم یونان بشه...
          اما آیا افسانه ها همیشه حقیقتو میگن؟
          ********
          هی دوستم.
          ممنان میشوم اگه یه داستان یک تازه کار نگاهی کنی.
          موضوع متفاوته و نمونش توی واتپد نیست.
          پسسسس.
          با تچکر.
          =‌)
          https://my.w.tt/HitDuobkwX