یه روز صبح از خواب بلند میشی و متوجه میشی هیچ حسی به گذشته و آدم های گذشته نداری، دیگه می تونی واسه همشون آرزوی خوشبختی کنی؛
یه جور رهایی و بی احساسی کامل، از اون به بعد با کسی جر و بحث نمی کنی، به همه لبخند می زنی و از همه چیز ساده می گذری.
مردم بهش میگن قوی شدن، اما من میگم سِر شدگی!
✏️ قهوه سرد آقای نویسنده
روزبه معین
بيا تا جهان را به بد نسپريم
به كوشش همه دست نيكی بريم
نباشد همی نيك و بد پايدار
همان به كه نيكی بود يادگار
همان گنج دينار وكاخ بلند
نخواهد بُدن مرتو را سودمند
سخن ماند از تو همي يادگار
سخن را چنين خوار مايه مدار
فريدون فرّخ فرشته نبود
زمشك و زعنبر سرشته نبود
به داد ودهش يافت اين نكويی
تو داد و دِهش كن ، فريدون تويی
✏️ ابوالقاسم فردوسی