chimy00

از اونجایی که من از اولشم به درد فیک نوشتن نمیخوردم. فیک ویمینکوک رو به یه نویسنده عزیز دیگه واگذار کردم…
          	پارت جدید اپ شده 
          	نمیخواین سر بزنین؟:)
          	
          	https://www.wattpad.com/1103984750?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create_writer&wp_uname=chimy00&wp_originator=8fHTViAq636P4BMBf6x6GOMzKeHfE2%2BuDskgPkFlFjuRy6s%2BJ6yqUhKjYzhEIRmzt1CWX3WiVnNPq9YqCKfq3f%2FNMP4psaSavFEoDp2o9Vlan1ROmyQ4x7QN0EAZOR%2Fa

VK-Cheri

سلام عزیزم ببخشید بی اجازه توی مسیج بوردت پیام میزارم ‌‌..
          خوشحال میشم اگر دوست داشتی یه سر به فیکم بزنی..
          
          
          
          پسر دستش رو روی سینه مرد مقابلش گذاشت و لب زد : وقتی بچه بودم ارزوی پرواز داشتم ! 
          حس آزادی و سرخوشی وقتی که بین هوا معلقی .. بدون اینکه هیچ فکر و سنگینی احساس کنی "
          قطره اشکی به ارومی از گوشه چشمش چکید و مردمک های لرزونش روی صورت اروم مرد نشست : میای باهم پرواز کنیم ؟"
          
          https://www.wattpad.com/story/374360976?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=VK-Cheri

busantownroad

داستان از جایی شروع میشه که جونگکوک از زندگی بی دغدغه و کسل کننده‌اش خسته شده و میخواد از یکنواختی خارج بشه. این یکنواختی زمانی به پایان میرسه که اون، بعد از سال ها با جیمین و هم کلاسی جدیدش، تهیونگ رو به رو میشه و زندگیش به معنای واقعی زیر و رو میشه.
          
          ‏https://www.wattpad.com/story/352985163?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details&wp_uname=busantownroad

Jimin2962

+ مین یونگی تو اونو کشتیش! 
                      - اون بهت دست زد صورتی! 
                     + اون دوست پسر لعنتیم بود تنها کسی که بهم اهمیت میداد!
                     -به هرحال اون بهت دست زد..
                          ════════
          های زیبارو ببخشید بدون اجازه وارد مسیح بوردت شدم 
          خوشحال میشم یه سر به بوکای من هم بزنی لاو
          
          https://www.wattpad.com/story/362754556?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Jimin2962
          
          
          https://www.wattpad.com/story/362497840?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Jimin2962

Artemiskz

های^^
          ببخشید مزاحم شدم
          اگه دنبال یه فن‌فیک دارک هیجانی از هیونلیکس هستین حتما سر بزنید پشیمون نمیشید✨
          مینسونگ ورژن هم داره*
          https://www.wattpad.com/1345702821?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_published&wp_page=create_on_publish&wp_uname=Dartemis_HF&wp_originator=A%2Bp73pcX42BQq1y7kSR2L8c9B6KGLDxZXLE53seY7dG0WLjnC9ymBKRFUr%2BswwA%2FaUZQGW4pznvE94SFB%2Fuk8AmGvWc3TN20VBTLimLo5WZUOHkqs%2Bkbna6sXom7qQ49

busantownroad

زندگی تقریبا هیچوقت با هیچکس اونقدر خوب رفتار نمیکنه که بذاره مو به مو از برنامه ریزی های مغزش رو پیاده کنه و جونگکوک هم از این قاعده مستثنی نبود. 
          اون برای دفاع از خودش و خودخواهی که به عنوان معشوقش میشناخت، مرتکب خطایی شد که به نظر میرسید کل آینده ی تقریبا روشنش به سیاهی کشیده شده. 
          
          برشی از متن : 
           «من فکر نمیکردم قاتل شدن همچین حسی داشته باشه.»
          تهیونگ چیزی نگفت. چی میتونست بگه؟ احتمالا باید دلداریش میداد و برای درد و عذابی که الان میکشید دوا میشد، اما حتی در گوشه های تاریک ذهنش هم هیچوقت تصور این رو هم نمیکرد که ببینه دست های جونگکوک به خون آلوده شده، برای همین سکوتش رو میشد به عنوان شوکه شدن توجیه کرد. 
          
          «فکر میکردم حسی که بعد از کشتن آدم ها به سراغ قاتل میاد، چیزی مثل خلا یا رهایی باشه، چون از شر کثافتی که موجب اذیتش بوده خلاص شده.»
          
          https://www.wattpad.com/story/353333991?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details&wp_uname=busantownroad&wp_originator=uJZIDY0exJcFPrLDv2uJgFhR9lK%2F9jMTFdkYYxuS2K1%2Fw5bd6YaTJF3HknS6xjynbV0j3dTqdDwIj3Q8RIvSJ1QZxxpGLjqPz7FiU%2B%2BJ%2F4X0piguDhP9GoErn6DQZGGe

ShineMissed9