سلام؟ امیدوارم حالتون خوب باشه.
فکر کنم باید زودتر اینهارو میگفتم اما خب، مشغلههای ذهنی و اجتماعی، اجازه نداد- ولی خب بخاطر وقفهی بی خبری که بین آپ فیکها افتاد، معذرت میخوام و این وقفه، مدت بیشتری ادامه داره؛ حداقل تا زمانی که به ارامش نسبی برسیم و بتونم افکار و وقتم رو بجز به شرایط جامعه، به چیز دیگهای هم اختصاص بدم.
لطفا هم جسمی و هم روحی، خیلی مواظب خودتون باشید.
ممنون از درکتون
جیسونگ پسری ساده و معصوم بود، ولی پشت لبخند ملایمش یه راز تاریک پنهون بود. چیزی که مینهو خیلی دیر فهمید... و وقتی فهمید، وارد جهنمی شد که جیسونگ با دست های خودش ساخته بود.
-"من اون فرشتهای نیستم که تو تو خیالهات ساختی، لی مینهو... من زهر میریزم تو جامی که با لبخند بهت تعارف میکنم. دنیامون پر شده از درد و وسواس، جایی که تنها راه زندگی کنار من، قدم زدن تو سقوطه.
حالا بگو، میتونی این شیطان رو دوست داشته باشی؟ یا اینکه این عشق لعنتی، آخرش ما رو نابود میکنه؟"
اگه دنبال فیکشن مینسونگ هستی که با لطافت شروع میشه ولی آرومآروم کشیده میشی به دنیای تاریکی که از اعتماد، کنترل میسازه و از عشق، وسواس، پیشنهاد میدم موگه رو بخونی:)
خوشحال میشم به جمع برف کوچولوهای من بپیوندی♡
https://www.wattpad.com/story/397971590?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Theaurrora