deYoon_W

از مرگ میترسی؟
          	چشماتو باز کن.
          	زندگی مرگ تدریجیه..

deYoon_W

احساسات در یک لحظه تورو فرا میگیرن
          همه وجودتو تسخیر میکنن و مجبورت میکنن کنترلت رو به اونا بدی
          من اینجوری بودم
          شاید هنوزم هستم
          شاید هنوزم اون لحظه ای که توسطشون تسخیر شدم باعث پشیمونیم شه
          احتمالا به این فکر میکردم که دیگه هیچی تو دنیا جز احساس اون لحظه ام مهم نیست
          انگار تمام دنیا یک نقطه توی قلبت جمع میشه و نمیزاره مغزت چیزی ببینه
          و تو گیر میکنی بین مغز کورت و قلبی که واسه گنجوندن دنیا توش زیادی کوچیکه
          بهرحال
          باید برات اتفاق بیفته تا بفهمی
          باید اتفاق بیفته تا بدونی چجوری با چشمایی که نمیبینه راهتو از تاریکی ذهنت پیدا کنی
          قلبتو صدا کنی و بهش بگی هی، آروم باش
          تو تنها نیستی.. منو ببین!! و از تاریکی بیرون بیای و قدم توی روشنایی ای بزاری که داره چشم های قلبتو از بین میبره
          میدونی
          از اول زندگی بهمون گفتن که انسان هیچوقت نمیتونه تنهایی دووم بیاره
          شاید این درست باشه
          شاید وقتی میگن تنها به دنیا میایم
          و وقتی میگن تنها میمیریم، خب احتمالا کلیشه ایه که هممون شنیدیم و هنوزم میشنویم
          ولی گاهی به این فکر میکنم اگه تنهام... اگه واقعا تنهام... پس این کسی که داره تو مغزم باهام حرف میزنه کیه
          این کیه که میتونم ساعت ها به حرف هاش گوش بدم
          راجب هرچیزی توی گوشم بخونه و تمام حواس پنجگانمو به چالش بکشه
          میتونه دنیایی رو برام بسازه که مثلش هیچ جا نیست و حتی میتونه همین دنیای کوچیکی که اینجا دارم ازم بگیره
          درسته خب.. شاید عجیب باشه ولی من هیچوقت حس نکردم تنهام
          شاید برای همینه که وقتی تنهام ( تنهایی فیزیکی ) حالم خوبه
          چون کسی صدای توی ذهنمو مجبور نمیکنه خفه شه یا گریه کنه
          یا داد بزنه، جیغ بکشه و ناراحت باشه
          شاید من با اون خوشحالم.. با اون آرامشو حس میکنم و هرچند که کسی نمیبینش.. اما مهم اینه که نمیزاره تنها بمونم
          بهرحال.. بازم بعد تمام چیزا، اون کسیه که کمک میکنه ارادمو دوباره بدست بیارم
          از مرگی که قلبمو گرفته نجاتم بده و خودشم نجات پیدا کنه
          احساسات به تنهایی بده.. اما بودنشون واسه ادامه ضروریه
          اون، ذهنت باید بدونه که هدفی برای جنگیدن داره
          چیزی هست که همیشه در تضادش عمل کنه و وادارش کنه به پیشرفت
          به تجربه
          و ته این بازی.. هیچکس قرار نیست ببازه
          چون همه ما به هم وصلیم و حتی اگه مرگو ببینیم بهش لبخندی از جنس زندگی میزنیم

deYoon_W

میدونی گاهی وقتا با خودم فکر میکنم هدف انسان از زندگیش چیه؟
          وقتی هیچ عشق و زیبایی توی قلبش نداره
          زمانی که به هر دری میزنه که خودشو ثابت کنه.. نه به خودش.. بلکه به دیگران
          ما آدمایی هستیم که داریم تو دنیایی زندگی می‌کنیم که هر طرفشو نگاه کنی شیاطین آدم‌نما احاطش کردن
          کسانی که اسم انسانیت رو زیر پا گذاشتن
          همونایی که برای اینکه عشق توی قلبتو بگیرن و به سیاهی و پوچی بکشوننش از هیچ چیز دریغ نمی‌کنن
          کی میخوایم بفهمیم؟ کی میخوایم چشمامونو باز کنیم؟
          نمیدونم شاید خود منم تا الان قلبم به تاریکی آلوده شده باشه
          تاریکی‌ای که هر لحظه غلبه‌شو بر خودم حس میکنم
          _‌Rihne

deYoon_W

میدونی بدترین حس دنیا چیه؟
          اینکه خودت نباشی
          اونا دارن خودمونو از ما میگیرن
          وقتی با تمام بی رحمی عقایدشونو بهمون تحمیل میکنن
          وقتی با تمام ظلم عشق توی قلبمونو میکشن
          اونا اسم انسانیت رو زیر پا گذاشتن
          قسم میخورم هیچ انسانی نمیتونه انقدر تاریک باشه
          اونا دارن با وجود تاریکشون قلب مارو هم به اون ظلمت میکشن
          قلبی که نوری توی اون وجود نداشته باشه زنده نیست
          نور ما داره میمیره و هیچکس حواسش نیس
          حتی همین الان میتونم اون تاریکی رو توی خودم حس کنم
          غلبه‌شو توی وجودم درک کنم
          نمیتونه اتفاقی باشه
          نوری که داره میمیره
          و قلبی که دیگه نمیتپه
          قلبی که روشنایی نداشته باشه
          دلیلی برای تپیدن نداره
          _Rihne