eremika_78
زیباییاش میتوانست نجات دهنده باشد یا عامل ویرانی؟
نسیمی نرم روی زخمها، یا نفرینی قدیمی که روح را میبلعد؟
هرکس نزدیکش میشد، میان عشق و سقوط گرفتار میگردید..
زیبای وحشی نه فقط یک ظاهر،
معمای ممنوعه بود؛
لمسش میسوخت، نگاهش را اسیر میکرد،
و بهای شناختنش…
قلبی بود که دیگر راه برگشت نداشت.
- تغییر ، دلیلِ این رفتارا نیست..
ما چیزاییو دیدیم که اونا خواستن ببینیم..
نقاب هاشون افتاد..
- خیلیم طول نکشید مگه نه پارک؟
- یادم نمیره باهام چیکار کردی کیم ! منتظرم بمون..
بزودی**
https://www.wattpad.com/story/402525003?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=eremika_78