eremika_78

زیبایی‌اش می‌توانست نجات دهنده باشد یا عامل ویرانی؟
          	نسیمی نرم روی زخم‌ها، یا نفرینی قدیمی که روح را می‌بلعد؟
          	هرکس نزدیکش می‌شد، میان عشق و سقوط گرفتار می‌گردید..
          	زیبای وحشی نه فقط یک ظاهر، 
          	معمای ممنوعه بود؛ 
          	لمسش می‌سوخت، نگاهش را اسیر می‌کرد،
          	و بهای شناختنش… 
          	قلبی بود که دیگر راه برگشت نداشت.
          	
          	- تغییر ، دلیلِ این رفتارا نیست.. 
          	ما چیزاییو‌ دیدیم که اونا خواستن ببینیم..
          	نقاب هاشون افتاد..  
          	- خیلیم طول نکشید مگه نه پارک؟
          	- یادم نمیره باهام چیکار کردی کیم ! منتظرم بمون..
          	بزودی**
          	https://www.wattpad.com/story/402525003?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=eremika_78

eremika_78

زیبایی‌اش می‌توانست نجات دهنده باشد یا عامل ویرانی؟
          نسیمی نرم روی زخم‌ها، یا نفرینی قدیمی که روح را می‌بلعد؟
          هرکس نزدیکش می‌شد، میان عشق و سقوط گرفتار می‌گردید..
          زیبای وحشی نه فقط یک ظاهر، 
          معمای ممنوعه بود؛ 
          لمسش می‌سوخت، نگاهش را اسیر می‌کرد،
          و بهای شناختنش… 
          قلبی بود که دیگر راه برگشت نداشت.
          
          - تغییر ، دلیلِ این رفتارا نیست.. 
          ما چیزاییو‌ دیدیم که اونا خواستن ببینیم..
          نقاب هاشون افتاد..  
          - خیلیم طول نکشید مگه نه پارک؟
          - یادم نمیره باهام چیکار کردی کیم ! منتظرم بمون..
          بزودی**
          https://www.wattpad.com/story/402525003?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=eremika_78

arin_oo

+بی‌رحمی تو تحریک‌کننده‌ست، می‌دونی؟ مثل یه چاقوی تیز که فقط می‌خوای ببینی چقدر عمیق می‌تونه بره.
          
          -پس تو یه فتیش داری به زخم‌ها؟خب، من زخم زیاد دارم، جونگکوک. میتونی تک تکشون رو امتحان کنی. ببینی کدومش بیشتر بهت مزه می‌ده.
          
          
          ----
          
          سال ۲۰۰۰. زمستونِ کره. جونگکوک، بیست ساله، دانشجوی نمایش‌نامه نویسی،اما توی دلش، بازگیرِ آینده. یه خواستنِ گنگ،یه چیزی که فقط توی صحنه، شاید پیدا می‌شد.
          و مردی که انگار از دلِ سرما و تنهایی بعد از سالها برگشته بود. کاریزمایی که مثلِ موجِ سرما، هم گیج می‌کرد، هم می‌کشوندت سمتش. با گذشته‌ای که هیچ‌کس ازش خبر نداشت،یه رازِ متحرک.
           تهیونگ، کلیدِ چیزی بود که جونگکوک، ناخودآگاه، دنبالش می‌گشت. یه حسِ 
          "باید پیداش کنم،حتی اگه خودم رو گم کنم."
          
          
          https://www.wattpad.com/story/400322951?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details&wp_uname=arin_oo