- امروز يكسالگي توئه مخلوق كوچكم!
يكسالي كه وقتي ايده نوشتنت به سرم زد، تمام جوانب رو در نظر گرفتم و به دلشوره اي كه برات داشتم غلبه كردم و درباره ات كلي تحقيق كردم و بالاخره نوشتمت. حالا انگار كه همين ديروز بود و همش به خودم ميگم چيشد كه تا اينجا رسيديم و از اون جرقهٔ كوچك نور تبديل به انفجار شدي؟
يادمه وقتي پرونده اين داستان رو ميخوندم يا فيلمش رو براي چندمين بار ميديدم، همش با خودم ميگفتم من بايد يدونه داستان اين شكلي بنويسم، انگار كه ايده اين داستان از همون اولش توي سرنوشتم باشه و برام الهامي براي نوشتن باشه! تا اينكه يك شب توي پيج داشتيم بحث ميكرديم و يكي از بچه ها ريپلاي زد و گفت "عه مثل اون پروندهه GITB و منم گفتم كه انقدر دلم ميخواد يه داستان با همين موضوع بنويسم" و همونجا بود كه با نرگس اشنا شدم و توي نوشتنش تا الان با ايده هاي كوچك و بزرگش بشدت كمكم كرد تا به اينجا رسيديم و در كنار هم ديگه ياد گرفتيم و حتي بزرگ شديم!.
هريِ اين داستان نيمهٔ ديگر منه، نيمه اي كه تمام تجربيات و اتفاقات اون نيمه رو با خودش به دوش ميكشه اما اينجا هري از مني كه مثل خودش يه قرباني ام، قوي تره و باهاش ميجنگه! " يكسال پيش اتفاقي كه براي هري افتاد، براي من هم افتاد با اين تفاوت كه شدتش براي من كمتر بود اما اسيب هاش رو هنوز ميتونم توي خودم ببينم و هيچوقت نميتونم اون مردي كه اين كار رو با من كرد و باعث شد از خودم بدم بياد و به خودم نفرت بورزم رو ببخشم "
حالا كه اينجام، دلم ميخواد خوشحاليم رو با شما تقسيم كنم چون شما بودين كه باعث شدين من اين داستان پر فراز و نشيب رو ادامه بدم و نذاشتين وسط راه بيخيالش بشم و كنارم بودين و تو نرگس كه گذاشتي جرقهٔ نور رو به انفجار تبديل كنم.
هميشه گفتم، من اين داستان رو فقط بخاطر "هريِ كوچكم" مينويسم چون شايد من و پسرِ قويِ داستانم از هم ديگه جدا باشيم؛ اما اون روح و قلبم رو براي خودش داره و منه دومه!
پس اين داستان براي خودم و تو و تمام قربانيان سركوب شدهٔ تجاوز ـه كه حتي در سكوتشون هم، يك دنيا فرياده! عدالت بزودي صداي ما ر ا خواهد شنيد.
با تمام وجود؛
- ياس.ྀི
‣Boy In The Basement