سلام چرا سفر به دنیای بهترین فیکشن واتپد با کاپل سپ رو امتحان نمی کنی؟ مطمئنم عاشقش میشی...
- خیلی خوشگلی.
"اونقدری خوشگل هستم که باهام یه قهوه بخوری؟"
- اونقدری خوشگلی که می تونم یه چیز دیگه ام برات بخورم.
یونگی با خنده پلک هاش رو فشار داد و اعتراض کرد:
"بس کن!!"
- هرچی تو بگی.
"شیرین می خوری یا تلخ؟"
لب هاش رو لیسید و زبونش رو مثل ماری به دیواره ی دهنش فشرد:
- ببینم توی فنجون جا میشی؟ اگه اون تو جا بشی مرض قند می گیرم، شوگر.
یونگی کاملا سرخ شد:
"من هنوز با سفید برفی کنار نیومدم... این همه لقب جدید برای چیه؟"
- برای اینکه مدام صدا زدنِ اسم قشنگت نفسمو بند میاره سفید برفی! اسمت خاص تر از اونه که من مدام تو دهن کثیفم بچرخونمش، خوشگله.
می تونست حس کنه که با اون حمله قلب یونگی رو به تپش انداخته و پسر بیشتر از چیزی که به نظر میاد تحت فشار قرار گرفته، پس با مهربونی روی پاش زد و گفت:
- اون یکی صندلیو گاییدم، بشین رو پای اوکامی، سفید برفی.
https://www.wattpad.com/story/281775005-prisoner-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-sope-completed?utm_source=widget&utm_medium=link_copy