bts0phile

FK_Spoiler

سلاااام امیدوارم من رو یادت بیاد *لبخند خجالت زده~~
          فیک جدیدی رو شروع کردم(البته چندتا فیکه اما این لینک he should die رو گذاشتم چون فیک قبلیم رو که خونده بودی با همین شخصیت اصلی ها بود!) و حالا اینجام تا یه اطلاع رسانی کرده باشم!
          خوشحالم می‌شم یه سر بهشون بزنی ◔◡◔
          
          https://www.wattpad.com/story/290784817?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=FK_Spoiler&wp_originator=4J9Mv4kvk%2Bgast83I2TCg2eteVi347jRTmgXhr1NtQP3gNBJ3jnG1xLxu%2FFANLY4yUveEgLzoC0ifLQdKihNmK30Nxc6gseSCUXMcTYjvsgnyn4AgkXGBlsCTmyDUUel
          
          

iii_bts

__completed__
          قسمتی از رمان:
          
          هانا توی سکوت هق هق کردو گفت:
          _من... من خیلی خسته ام تهیونگ... از دست هوادارای تعصبیت خسته ام ، از دست ساسنگ فنا، از دست هیترا... از دیدن ادیتا و کامنتاشون خسته شدم‌... حتی تو هم منو به خاطر اون ادیتا پس میزدی... یادت میاد؟
          تهیونگ نمیتونست حرف بزنه، هانا موهای تهیونگو نوازش کردو گفت:
          _تهیونگ... فقط یه خواهش ازت دارم... این تنها خواهشمه بعد از شش ماه همسرت بودن... میشه از بائک هیون مواظبت کنی؟ میشه مثه من پسش نزنی؟... میشه دوسش داشته باشی؟
          _بائک هیون؟
          هانا لبخند زدو گفت:
          _خودت این اسمو انتخاب کردی... توی مصاحبت گفتی میخوای اسم پسر اولتو بائک هیون بذاری!... حتی وقت اینکه با هم اسم انتخاب کنیمو نداشتیم... 
          
          ژانر : عاشقانه، درام، دختر پسری
          کارکتر ها: تهیونگ، هانا و ...
          وضعیت: کامل شده
          https://www.wattpad.com/story/289325717?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=iii_asal&wp_originator=N78MBIVgpCgiDYdJAs3kQAlBSBKYaVIk8XZ7fS2iVhPxsgnqnKES7KnJ%2BIduNuso5pSRSRMDJcR7gsbGTOWr8ArIr4%2BG8KSTVRyIY4uEKlW2Z7j%2B9t6YibyjIfi6Cl6R

Fiction_mood

osahar-armyo

استریت نویس ها خیلی تو واتپد کم هستن:)
          سلام♡
          ببخشید بی اجازه اومدم تو مسیج بردت:)
          اگه دنیال یه فیک دختر پسری خفن از bts میگردین، شاهزاده تقلبی، با داستانی متفاوت رو بهتون پیشنهاد میدم^^
          ممنون میشم از من حمایت کنید^^
          https://www.wattpad.com/story/278216280?utm_source=android&utm_medium=mobi.mmdt.ottplus&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=osahar-armyo&wp_originator=OintMZiUwejpMvF%2BOOeM2hEJP9cQaMsYYpPX2hTKjA3zI9AinPh4U27lu9HVgzbkhjzo8ga0K66wk7cASal3e%2F32CKdkivnsSriqE88KPav3SHPJ3rO745uPgq4%2Bg69e
          لینک فیک 
          
          ژانر ها: تاریخی، هیجانی،درام،معمایی، عاشقانه، فانتزی، طنز 
          
          دیالوگ:آخرین کلمات قبل از مرگ واسه احمقاییه که به اندازه کافی حرف نزدن!
          من حرفامو زدم....
          
          

KOSAR_HASANI

سلام عزیزکم شطوری؟
          خوشحال می شم به بوکام سر بزنی و حمایتم کنی اگر دوست داشتی ووت و کامنت و فالو هم بکنی اگر به دوستات هم معرفی کنی خیلی ممنون می شم
          

BaranBp

هایییی^^
          این بوکی که دارم بهت معرفیش میکنم...یه بوک وانشاته فعلا فقط دو تا  وانشات توش پابلیش شده اما قراره پر از وانشات بشه....!
          وانشات های "استریت" البته..! 
          شخصیت هاش....بی تی اس ×(یه دختر) 
          شخصیت های دختر توش اشاره به کاپل خاصی نداره ^^ 
          خوشحال میشم اگه ازش حمایت کنین♡♡♡
          اگه از قلمش خوشتون اومد به اون یکی بوکش هم سر بزنین...(اشاره به بوک "guess who I am") 
          
          *راستی ووت ☆ و کامنت هم فراموش نشع♡♡♡ 
          
          https://www.wattpad.com/story/264013343?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Kosar_mp&wp_originator=6%2BmMVRmv58buMV%2BDOJkrWqIBBrdz1FuCsbWZL3p5Nxbemh5u8sL6UeVtdS%2Bc2usNy64MWJza0x%2BAY%2B9shXGvuhgELb%2F5kADRMbU%2FX6g1ACTDdULPFD41OB7VVZUppDTh
          
          

Eva_story

سلام. من ایوا هستم، یه فیکشن نویس ۲۳ ساله که برای پیشرفت توی نوشتن به توجه‌تون نیاز دارم.
          ممنون می‌شم اگر تمایل داشتین به بوک هایرِث من سری بزنید❤️
          
          خلاصه فیک: روایت دختری به نام آرو که زندانی عمارت یک قاتل اجاره‌‌ای(جونگ‌کوک) می‌شه!
          بدون اینکه حتی دلیلش رو بدونه...
          
          آرو، در انتهایی‌ترین اتاق عمارت جونگ‌کوک، از ترس به گریه افتاده بود و هر بار که صدای نعره‌های پر درد مردی که انگار شکنجه می‌شد را می‌شنید، گریه‌اش اوج می‌گرفت.
          لحظه‌ای هم فکر سرنوشت مبهمش راحتش نمی‌گذاشت. 
          شاید او هم طعمه‌ی ذخیره‌ای برای شکنجه شدن بود.
          یا یک همخوابه‌‌ی موقتی برای گذران شب‌هایش!
          شاید هم قرار بود از او استفاده‌ی بدتری کند. 
          آرو هیچوقت فکر نمی‌کرد صدای فریاد کسی که درد می‌کشد، چقدر می‌تواند زجرآور باشد. اما او فهمید، سکوت ناگهانی کسی که نعره می‌کشد، به مراتب ترسناک‌تر است‌.
          با صدای گروم گروم قدم‌هایی که از پله‌ها بالا می‌آمد، به آرامی گوش‌هایش را رها کرد و نگاه وحشت زده‌اش، به در دوخته شد.
          قفل در که به صدا در آمد، اشک شوکه‌ی آرو پایین چکید و مشت‌های گره شده‌اش را بیشتر به زمین فشرد.
          این می‌توانست واقعا آخر کار باشد!
          هیولایی که طعمه‌ی قبلی‌اش جان کنده بود و سراغ بعدی می‌رفت... 
          با باز شدن در، و هیبت سیاهی که در چهارچوب آن قد کشیده بود، آرو صورت وحشت زده‌اش را بین زانوهایش پنهان کرد.
          قدم‌های جونگ‌کوک، با بی‌قیدی به سمت دختر مچاله شده‌ی کنج دیوار کشیده شد.
          می‌توانست بفهمد دختر پایین پایش، چقدر مضطرب و غافلگیر است.
          بی‌حرف، مماس زانوهای لرزانش روی دو پا نشست.
          سرش را کج کرد و نگاه خیره‌اش را به او دوخت‌.
          آرو که در آن فضای محدود و نفس گیر، بین دیوار و قاتلش محاصره شده بود، حس می‌کرد نزدیک است که از ترس بالا بیاورد.
          اما وقتی دست جونگ‌کوک روی سرش نشست، تلنگری شد تا هیجان فرو خورده‌اش را آزاد کند. 
          پس جیغ خفه‌ای کشید و با پلک‌های به هم فشرده‌اش، بیشتر به دیوار چسبید...
          
          https://www.wattpad.com/story/170777440?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Eva_story&wp_originator=49HgBllP5%2BAsky6H0Z72UagF6sahBK1VTmo4Dud4217mOWLR4WDRvVcLpvmwqbrjNYXqr8FUG2nvah05obb3sszHIQB5ootJm8JsRfIDw8%2FbZuotKXmzxJV5mksMe1Cy