ghnvti

«خاموشم! اما، دارم به آواز غم خود می‌دهم گوش.»

ghnvti

«دلم نمی‌خواهد بیرون بروم؛
          دلم نمی‌خواهد کتاب بخوانم.
          در خانه بی‌قرارم حتی دلم
          نمی‌خواهد با کسی حرف بزنم.
          منتظرم، فقط منتظرم و دردناک‌تر
          از همه این است که، نمی‌دانم
          منتظر چه چیزی هستم؟»

ghnvti

« وسط تيرگى‌ها هستم؛
          امروز كه تاريکم بيا.
          از آبى آسمان، از آبى دريا
          براى من ترانه‌اى بخوان. »

ghnvti

@augustninita 
            پیامت قلبم رو نوازش کرد T-T
            بوسه بر پیشونیت گل❤️
Reply

augustninita

@ghnvti دلنشین دلنشین دلنشین:) ما در این نسل، به انسانهایی بیشتری مثل تو نیاز داریم
Reply

ghnvti

«حالت چشم‌هایش به هنگام دیدن آدم‌ها نوع دیگری می‌شد. انگار بی‌آن‌که بگوید، به آن‌ها می‌فهماند که زخم اعتماد دیگری را تاب نمی‌آورد.»

Dunyahamidi

@ghnvti ممنونم مهربونم،همینکه هستی برای من همه چیزه
Reply

ghnvti

« گاهی برگرد و بغلم کن
          برگرد و تنگ بغلم کن
          وقتی حافظهٔ تن بیدار می‌شود
          هوسی قدیمی دوباره در خون می‌دود
          وقتی لب‌ها و پوست یادشان می‌آید
          و دست‌ها هوای لمس تو را دارند
          گاهی برگرد و بغلم کن؛
          وقتی لب‌ها و پوست یادشان می‌آید
          مرا با خود ببر، در شب. »

ghnvti

‏« اندوه چشمانت را،
          عشقى كه در خطوط پيشانى‌ات
          دارد پرپر مى‌شود را مى‌بوسم؛
          ‏كاش چنان خورشيدى
          كه درگير غروب شده
          ‏اين‌چنين پريشان نبودى. »

ghnvti

« دستانت را به من بده
          که قلبم آن‌جا بسته است.
          دنیا در میان دستانت پنهان است،
          حتی برای لحظه‌ای.
          دستانت را به من بده
          که جانم آن‌جا خفته است؛
          که جانم آن‌جا برای ابد خفته است. »