♡عشق لطیفه ،زیباست و آرامش بخشه ،میتونه از تاریکی های وجودتت نجاتت بده و تو رو متعلق به کسی کنه که آغوشش همه دنیاته . اما همون قدر که ایمنه ،خطرناک و ریسک آورم هست !
بخاطر همین هم بود که مین سو هیچ وقت نمیخواست ریسک کنه و عاشق بشه .
اما همچیز وقتی تغییر کرد که تهیونگ رو بطور اتفاقی ملاقات کرد و اون بهش قول داد، ازش مراقبت کنه و همیشه عاشقش بمونه :
((دستام رو بگیر و همین یک بار رو با من ریسک کن .قول میدم که پشیمون نشی .قول میدم نزارم اذیت بشی و هیچ وقت تنها نزارمت . دوستت دارم مین سوی من ))
اما عشق ،به اعتماد نیاز داره ...اعتمادی که تهیونگ نداشتش و باعث شد حتی اجازه صحبت کردنم به مین سو نده و همچیز با یک اشتباه تموم شد ...
سرنوشت همیشه آدما رو تو زمان و شرایط مناسب اتفاقی سر راهتون قرار میده و سرنوشت برای مین سو و تهیونگ جوری داستان رو مقدر کرده بود که اونا دوبار همو ملاقات کردن .
و تنها بخش کامل نشده داستان اینکه آیا اون اشتباه، پایان دردناکشون بود یا استارتی برای شروع دوبارشون ؟
I think you'd like this story: "START AGAIN" by HELI_bts on Wattpad https://www.wattpad.com/story/256641201?utm_source=android&utm_medium=ir.eitaa.messenger&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=HELI_bts&wp_originator=ZvPzqZwesKTyoa0QKFwW7PBs8XwJ1VrS6UmRG%2BR3isN9vjXOzQcGBm9EcryVxfS4tWKyWufgfq6t91uBlMHBL9E71Fcw7VqZRn%2BYmuz9kNSZiqp9CF%2F7gMDtZ56%2BT%2BFQ
- بزرگ ترین ترسم توی زندگی شاید ارتفاع بود . میدونی چرا؟! چون هروقت روی یه ارتفاعی وایمیستادم ، پاهام سست میشد و از ترس اینکه بیوفتم چشمام رو میبستم..اما همهی این ترس ها قبل از اومدن تو توی زندگیم بود..تو که اومدی بزرگ ترین ترسم از دست دادن تو شد....
( تیکه ای از داستان )
سلام عزیزم!
خوشحال میشم به داستانم سر بزنی و اگه خوشت اومد به بقیه هم پیشنهاد کنی❤️⛅
https://www.wattpad.com/story/254947808
Ignore User
Both you and this user will be prevented from:
Messaging each other
Commenting on each other's stories
Dedicating stories to each other
Following and tagging each other
Note: You will still be able to view each other's stories.