he_callsme_Nahal

**صورتش رو جلو آورد و دستش رو آروم پشت کمرم برد...
          با تپش قلب بالا نگاهش کردم که به سرعت اسلحه ام رو از کمرم کشید بیرون و با یه حرکت دستم رو پیچوند و به کابینت چسبوندم...
          ضامن اسلحه رو خلاص کرد و روی شقیقه ام گذاشت و گفت: «فکر کردی اینقدر خرم؟ نمیفهمم واسه چی اومدی اینجا ...»
          با استرس نفس نفس زدم و چشمام رو بهم فشار دادم که لبش رو به گوشم چسبوند و ادامه داد: «... لیلی کوچولو؟»**
          
          سلام عزیزم ⁦(◍•ᴗ•◍)⁩
          اگه به ژانر عاشقانه - پلیسی خوشت میاد و دنبال یه رمان با موضوع جدید و آپ منظم میگردی، به بوک جدیدم سر بزن ♡⁩♡⁩
          
          https://www.wattpad.com/story/275569065

setaretjd

سلام ، من ستارم 
          من یه فف راجع به زوج دراماینی مینویسم که تو زمان حال هستن و داخلش دریکو با توماس فلتون برادر دوقلو هستن
          فکر کنم خودت بدونی که ایده خیلی جدیدیه
          
          اگه دوست داشتی بهش یه سر بزن شاید از خوندنش لذت بردی متشکرم♡
          
          https://www.wattpad.com/story/296300781?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=setaretjd&wp_originator=sVw9LllvsS95RtVeLqUd1frxbnmHuRZnNb8XLojyRUUvFbouKB7fESNMAyBJCCMFTKm076K0XtleITwS32tiYsRZDgjnay92aD6bXXZqDWd0eq5Fxbx3oilnpiE03UoK

jbeebs_s

سلام ، امیدوارم حالت خوب باشه 
          من یه بوک ترجمه کردم و خوشحال میشم که بهش سر بزنی  و اگه خوشت اومد ووت و کامنت بزاری ♡
          
          https://www.wattpad.com/story/304912330?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=jbeebs_s&wp_originator=2HL7vWFtYC6iplSFUJdymiflO07IlhwbvW4bVzz9iK2OZUsdKlPqqBWExFh%2BFDPVAe6fOv%2FsdNHx%2FsB1Hrbfc8GdxugxhRCQfw2N5cIPks%2BKz7TpMH7lcUAwN0RF74r8

he_callsme_Nahal

صورتش رو جلو آورد و دستش رو آروم پشت کمرم برد...
          با توش قلب بالا نگاهش کردم که به سرعت اسلحه ام رو از کمرم کشید بیرون و با یه حرکت دستم رو پیچوند و به کابینت چسبوندم...
          ضامن اسلحه رو خلاص کرد و روی شقیقه ام گذاشت و گفت: «فکر کردی اینقدر خرم؟ نمیفهمم واسه چی اومدی اینجا ...»
          لبش رو به گوشم چسبوند و گفت: «... لیلی کوچولو؟»
          
          سلام عزیزم ⁦(◍•ᴗ•◍)⁩
          اگه به ژانر عاشقانه - پلیسی خوشت میاد و دنبال یه رمان با موضوع جدید و آپ منظم میگردی، به بوک جدیدم سر بزن ♡⁩♡⁩
          
          https://www.wattpad.com/story/275569065

jdjkeowok

گاهی وقت ها دوست داری کنار یکی بمانی و زندگی کنی..
          یکی که دوستش داری..یکی که دوستت دارد..
          از آن زندگی هایی می‌گویم که دیگران برایتان آرزو می‌کنند در کنار هم پیر شوید و شما هم در کنار هم پیر می‌شوید.
          اما کنار یکی ایستادن و باهم پیر شدن و کنار ایستادن و پیر شدن در مقابل چیزهایی که می‌بینید فرق دارد..
          گاهی وقت ها کوه به کوه که نه ، آدم به آدم هم نمی‌رسد..
          
          سلام دوست عزیزم!
          ببخشید که بدون اجازه اومدم داخل مسیج بوردت.
          یه داستانی نوشتم که خوشحال میشم بخونی.
          واقعا امیدوارم خوشت بیاد و به خوندنش ادامه بدی.
          موفق باشی❤
          
          https://www.wattpad.com/story/254947808