جیسونگ پسری ساده و معصوم بود، ولی پشت لبخند ملایمش یه راز تاریک پنهون بود. چیزی که مینهو خیلی دیر فهمید... و وقتی فهمید، وارد جهنمی شد که جیسونگ با دست های خودش ساخته بود.
-"من اون فرشتهای نیستم که تو تو خیالهات ساختی، لی مینهو... من زهر میریزم تو جامی که با لبخند بهت تعارف میکنم. دنیامون پر شده از درد و وسواس، جایی که تنها راه زندگی کنار من، قدم زدن تو سقوطه.
حالا بگو، میتونی این شیطان رو دوست داشته باشی؟ یا اینکه این عشق لعنتی، آخرش ما رو نابود میکنه؟"
اگه دنبال فیکشن مینسونگ هستی که با لطافت شروع میشه ولی آرومآروم کشیده میشی به دنیای تاریکی که از اعتماد، کنترل میسازه و از عشق، وسواس، پیشنهاد میدم موگه رو بخونی:)
خوشحال میشم به جمع برف کوچولوهای من بپیوندی♡
https://www.wattpad.com/story/397971590?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Theaurrora
هایی سانی
من خیلی وقت پیشا بهت مسیج داده بودن راجب یکی از بوکات و قرار بود خبرشو بدی ک نظرت مثبته یا منفی
و هنوز منتظر جوابتم
واتپدم به مشکل خورده نتونستم تو همونجا بهت پیام بدم پ اینجا میگم
خوشحال میشمم مثبت باشه
لاب یو
@KimJeoNegar ببخشید ببخشید واقعا ببخشید من برنامه رو به خاطر حافظه پر گوشیم پاک کردم دوباره الان نصب کردم و متوجه پیامت نشده بودم ببخشید میرم میخونم و حتما نظرم رو بهت میگم بازم ببخشید که این دفعه هم دیر جواب دادم(:♡♡♡
سلام و درود بر نویسنده ی عزیز
دوست عزیز این داستانت رینگ واقعا ذهنو ماه هاست درگیر کرده این پایان ناکاملش واقعا داره هر سری میره رو مخم تو را بخدا بیا یه پایانی بنویس تکلیف ادم مشخص بشه چان و مینهو و بقیه چی میشن اخرش
با تشکر فراوان