دقیقا دوروز و خوردهای نشستم یه فیکشن حدود ۳۰۰۰ صفحهای رو خوندم، و کل این دوروز مشغول گریه کردن بودم و بیخیالش نمیشدم،، داستانش فاکینگ ناراحت کننده بود :') بکهیون سرطان داشت و بعد ی مدتی معلوم میشد چان تومور داره :'') بعد کلی گریه و زاری و بدبختی کشیدن و قرمز شدن چشمام و رسیدن به اخرش هیییچ اتفاق خاصی نیفتاد و فقط همو بغل کردن :")))
بعدش که ژانر رو دیدم فهمیدم برومنس بوده..
الان با این افسردگیِ لعنتیم و چشمایی که دارن میسوزن چیکار کنم و چطوری واسه امتحان بخونم؟ :')
فاک.