StartHappiness_700

وایی کتاب جدیددددد

imYakamoz

@StartHappiness_700 
            عه ⁦༎ຶ⁠‿⁠༎ຶ⁩
Reply

StartHappiness_700

@imYakamoz 
            با روحیه من سازگار نیست TT
            ♡♡
Reply

imYakamoz

@StartHappiness_700 
            آیا باور ندارید که در حال آپ خوندن بهتر است؟^^
            بوس بهت مرسی قشنگم⁦꒰⁠⑅⁠ᵕ⁠༚⁠ᵕ⁠꒱⁠˖⁠♡⁩
Reply

imYakamoz

ببینین کی باز بوک جدید استارت زده :))
          فکر کن این همه مدت وقت داشتم بوک بنویسم ولی جفتشون رو هم نگه داشتم برای ایام امتحانات پایان ترمم... :))
          آنی وی پارت اولش حاضره فردا آپش رو شروع میکنم⁦  ꒰⁠⑅⁠ᵕ⁠༚⁠ᵕ⁠꒱⁠˖⁠♡⁩ 
          https://www.wattpad.com/story/386230061?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=imYakamoz

imYakamoz

@lee-min-yass 
            نههه نمیکنم ⁦༎ຶ⁠‿⁠༎ຶ⁩
            همش یکی دوتا بوک دیلیت کردم دیگه *چسباندن سر انگشتهای اشاره به هم*
Reply

imYakamoz

@StartHappiness_700 
            وای نینسعسخنصخصص ممنونم 
Reply

hera_samira

یهو دلم برات تنگ شد و گفتم حالتو بپرسم
          خیلی وقته حرف نزدیم
          اوضاع خوب میگذره؟

imYakamoz

@hera_samira 
            خدا رو شکر که خوبی⁦꒰⁠⑅⁠ᵕ⁠༚⁠ᵕ⁠꒱⁠˖⁠♡⁩
            اوه امیدوارم حسابییی موفق باشی✨
Reply

hera_samira

@imYakamoz 
            بله بله برای منم خوبه
            درواقع سرم داره با نزدیک شدن به پروژه های ترمی شلوغ تر میشه ولی نهایت لذت رو از لحظه ها مییرم
Reply

imYakamoz

@hera_samira 
            چقدر خوشحال شدم پیامت رو دیدم زن :")) خوبه میگذره از تو چه خبر اوضاع تو خوبه؟
Reply

Blue9572

سلام یاکا جان
          امروز وقتی داشتم دوباره مقدمه solace رو میخوندم رفتم تو پیجت یهو دیدم سرگردان نیست...
          وقتی مسیج بوردتو دیدم گفته بودی حس عجیبی بهش داشتی
          خواستم بگم منم حس عجیبی بهش داشتم ولی از نوع خوبش این فیک برام خیلی عزیز بود و ممنون بابت نوشتنش
          از اون فیکاییه که خوب تو ذهنم مونده فقط حسرت میخورم چرا قبل از انپابلیش شدنش چند پارت آخرش رو نخوندم (گریه زشت)
          امیدوارم دوباره پابلیشش کنی اگه کلا حذفش نکرده باشی
          تهبونگ سرگردان یکی از بهترین شخصیت پردازی هایی بود که خونده بودم و چقدر من دوستش داشتم و برام عزیز بود
          پایان سرگردان برام باز میمونه ولی این فیک همیشه برام عزیز و گوشه ای از ذهنم باقی میمونه
          

imYakamoz

@Blue9572 
            قربونت برم ممنونم واقعا :(❤️ خیلی خوشحالم کردی با پیامت مرسی ازت⁦꒰⁠⑅⁠ᵕ⁠༚⁠ᵕ⁠꒱⁠˖⁠♡⁩
Reply

Blue9572

@Blue9572 
            نوشته هات لایق تحسین و عشقن وظیفمو به عنوان ریدری که از نوشته هات لذت برد انجام دادم
            الویت حس خودته عزیز  وقتی به چیزی که خلق کردی حس خوبی نداری میخوای از بین ببریش درک میکنم
            بی صبرانه منتظر solace هستم♡
Reply

imYakamoz

@Blue9572 
            سلام عزیزم چقدر ازت ممنونم که اینقدر بهش عشق دادی و درکش کردی این خیلی خیلی زیااااد برام ارزشمنده❤️ و اینکه ببخشید که آنپابلیش کردم شرمندم واقعا :(
Reply

imYakamoz

بعد از یه مدت طولانی برگشتم :)) راستش فکر میکردم دیگه ذوق نوشتنم رو از دست دادم ولی این داستان تونست از یه جایی از ذهنم شکوفه بزنه و نوشته‌ها دوباره راهشون رو به صفحات سفیدم پیدا کردن :)) اگه بوک‌های قبلیم رو دوست داشتین حدس میزنم که داستان solace هم سلیقتون باشه.⁦꒰⁠⑅⁠ᵕ⁠༚⁠ᵕ⁠꒱⁠˖⁠♡⁩
          
          https://www.wattpad.com/story/385395825?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading_part_end&wp_uname=imYakamoz

imYakamoz

@simsimjoon 
            سلامممم چطوری زننن
Reply

simsimjoon

@imYakamoz  وای یاکاییییی
Reply

imYakamoz

@soojinxx7
            کم کم دارم میرم توی بیست و یک سال...
            قربونت مرسی ماچ بهت⁦꒰⁠⑅⁠ᵕ⁠༚⁠ᵕ⁠꒱⁠˖⁠♡⁩
Reply

lee-min-yass

زن دلم برات تنگ شده

imYakamoz

@lee-min-yass 
            حس غریبی دارم ⁦༎ຶ⁠‿⁠༎ຶ⁩
Reply

lee-min-yass

@imYakamoz این چند وقت دوباره شلوغ شده
Reply

imYakamoz

@lee-min-yass
            منم زن... بعد از مدتها دوباره واتپد رو نصب کردم و حس عجیبی داره :))
Reply

vantecna

بعد مدتها اومدم و سلام؟ اینجا هیچی مثل قبل نیست :((
          چطوری خانومی
          خیلی دلم تنگ شده بودمششییسش

imYakamoz

@vantecna
            بوس بهت ببخشید ⁦༎ຶ⁠‿⁠༎ຶ⁩
            چه خبرا قشنگم 
Reply

vantecna

@imYakamoz وای
            یادم نمیاد چی گفته بودم سمسمسش
            اشکال نداره پیش میاد
Reply

VK-Cheri

سلام عزیزم ببخشید بی اجازه توی مسیج بوردت پیام میزارم ‌‌..
          خوشحال میشم اگر دوست داشتی یه سر به فیکم بزنی..
          
          
          
          پسر دستش رو روی سینه مرد مقابلش گذاشت و لب زد : وقتی بچه بودم ارزوی پرواز داشتم ! 
          حس آزادی و سرخوشی وقتی که بین هوا معلقی .. بدون اینکه هیچ فکر و سنگینی احساس کنی "
          قطره اشکی به ارومی از گوشه چشمش چکید و مردمک های لرزونش روی صورت اروم مرد نشست : میای باهم پرواز کنیم ؟"
          
          https://www.wattpad.com/story/374360976?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=VK-Cheri