hyunlix_hera

داستانی از پسر گناهکار به اسم لی فلیکس که عاشق فرشته و پسر کلیسا، هوانگ هیونجین میشه."
          ─ ✩ "کلیسایی که روزی برایش حکم بهشت را داشت، حالا به ویران‌سرایی بدل شده بود. جایی سیراب از گناه، سیاه همچون طوفان‌های آسمان، و آکنده از تاریکیِ درونش که در دل دیوارهای خوش‌تراش آن نقش بسته بود"
          
          - تو میتونی یک خدا باشی و من ستایشت کنم، اما این و میدونم که به دنیا اومدی تا دلیل مرگم باشی.
          - تا می‌تونی فرار کن...
          چون سایه‌ی سیاه و نفرین‌شده‌ی من، تا ابد روی سر تو... و این کلیسا... باقی می‌مونه.
          https://www.wattpad.com/story/393401937?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=hyunlix_hera

hyunnxx00

https://www.wattpad.com/story/399602499?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=hyunnxx00
          سلام قشنگم.
          توی این دنیایی که پر شده از داستان‌های تکراری، من خواستم یه جهان متفاوت خلق کنم.
          کتابی که نوشتم اسمش دنیای "ایلمرا"ئه؛ داستانی فانتزی با فضای تاریک، شخصیت‌هایی با گذشته‌های پیچیده، و عشقی که ساده و سطحی نیست.
          روایتی از جادو، قدرت، زخم‌هایی کهنه و احساسی که آهسته و عمیق شکل می‌گیره.
          
          مرکز داستان حول سه شخصیت ساخته شده:
          فلیکس، وارث قدرتی ممنوعه با قلبی پر از سکوت.
          هیونجین، نگهبانی که گذشته‌اش از او یک سایه ساخته.
          و هان جیسونگ، جادوگری که قانون‌ها رو نه تنها می‌شکنه، بلکه از نو می‌سازه.
          
          همه‌ی این‌ها در دنیایی به اسم «ایلمرا» شکل می‌گیره؛ با نقشه‌، مناطق جادویی، سلسله‌مراتب قدرت و قوانینی که هر قدم خلافشون، یک مرگ خاموشه.
          
          اگر دنبال داستانی هستی که فقط سرگرمت نکنه، بلکه حس‌ت رو هم درگیر کنه، خوشحال می‌شم بهش سر بزنی و نظرتو برام بنویسی.
          خواننده‌ای که می‌خونه، ادامه دادن داستان رو واقعی‌تر می‌کنه.