vmin_love137

های
          ببخشید که بی اجازه وازد مسیج بوردت شدم
          اگه از رمانای ماورایی و boy×boy خوشت میاد لطفا به رمان منم یه سر بزن.
          اولین باره که جایی آپلودش میکنم لطفا امتحانش کن.
          پلییییز
          
          
          
          https://www.wattpad.com/1319208558?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading_part_end&wp_uname=YasnaVatandust4&wp_originator=L8h06Wehu9Qu7eTYSGtPyed4JVP7aos6qUmbDQT8jPNClGHJE9AB9nVpiPCJ1d2ygttGO5e19TJorUPNZPsOuncWL4pib6YwilWYFLK4PVNSUSOdZMhnx2ToW%2FMKJfQW

Smile_VK

تهیونگ:هنوزم دير نشده،ميتونی با ما به ارتش بيای.
          دوباره بحث تكراری.
          -ولی ما حرفامون رو زديم و منم تصميممو گرفتم.
          آه سوزناکی كشيد.
          يهو تو آغوش گرمی فرو رفتم...انگار دستو پام فلج شده بودن...يكی با تموم قدرت داشت تو آغوش گرمش لهم
          ميكرد.
          سعی كردم از آغوشش بيرون بيام ولی نشد.
          به ناچار گفتم:
          ميشه ولم كنی؟دارم له ميشم.
          ولم كرد و بدون هیچ حرفی به طرف كلبه رفت....
          
          https://www.wattpad.com/story/283599685

soni_shi