Mahfelesaye
سلام عزیزم بابت اینکه بدون اجازه وارد مسیج بردت شدم عذر میخوام اگه دوست داشتی سری به این بوک بزن :) * خلاصهی داستان: _ دارید دروغ میگید، تا خام بشم و قبول کنم! + نه...اون تو رو دوست داره. پوزخند عصبیی زدم _ اون همسرش رو دوست داره...هیول...کسی که بخاطرش منو پس زد فراموش کردید!؟ + قلب اون توانایی دل دادن به تو رو داره. اگه اونو مجبور کنم با مرد دیگهای باشه زجر میکشه، و توهم همینطور... _ به هیول بگید...اینجوری دیگه این مصیبتها رو هم نمیکشیم. + جانشینی که از خون یه وایلد باشه خلاف قوانینه... • توضیحات داستان: بازماندهی یک شبیخون و قتل عامی بزرگ، دختر دوسالهای بود که بیست سال بعد معشوقهی تهیونگ شد. اما قلب دختر برای مرد دیگهای میتپه پس تهیونگ کنار میکشه. ولی چی میشه اگه سرنوشت طوری پیش بره که رابطهای به ناچار سر بگیره. تهیونگ میتونست جز جسم اون دختر قلبش رو هم به دست بیاره؟ I think you'd like this story: "" by Lmara_bts on Wattpad https://www.wattpad.com/story/297755918?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Lmara_bts&wp_originator=k3kZlgGYgrKdmP77vvetOLUKTMPGanD0J7GSQgYN%2F2cJkZ3ososBcsjuKD0Za90diy6QfhlmGF37FaKX7LU9PVcQQNpdXq1mtpD226qND8mbiz5eOxZfptAa73ddSWg%2B