VK-Cheri

خوشحال میشم بهش سر بزنید.
          
          پسر دستش رو روی سینه مرد مقابلش گذاشت و لب زد : وقتی بچه بودم ارزوی پرواز داشتم ! 
          حس آزادی و سرخوشی وقتی که بین هوا معلقی .. بدون اینکه هیچ فکر و سنگینی احساس کنی "
          قطره اشکی به ارومی از گوشه چشمش چکید و مردمک های لرزونش روی صورت اروم مرد نشست : میای باهم پرواز کنیم ؟"
          
          
          https://www.wattpad.com/story/374360976?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=VK-Cheri

j-Rona21

@VK-Cheri الان سرم شلوغه ولی چشم حتما میخونمش✨
Reply

isa00ac

سلام عزیز، شرمنده بی اجازه وارد میشم..
          فیکی که نوشتی قطعا خودم هم حمایت میکنم و بند بندشو میخونم فقط اینکه..
          تهیونگ سفر کرده به گذشته، فقط برای نجات جون کسی که نباید بهش نزدیک شه…
          چون اون "کسی"، عموی ناتنیش یا به عبارتی جونگکوکه
          «باور کن، اگه می‌تونستم انتخاب کنم… هیچ‌وقت نمی‌خواستم تو عموی ناتنیم باشی.»
          فیکیه که نفستو بند میاره، و هیجان زدت میکنه..خوشحال میشم بهش سری بزنی و با یه ووت بهم امید بدی.
          https://www.wattpad.com/story/367344810?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=isa00ac

j-Rona21

@isa00ac سلام
            اگه وقت کردم چشم
            سعی میکنم بخونم✨
Reply