Years and years of being surrounded by people who didn’t love anyone but themselves was hard enough but not being selfish and crushing myself was what made it worse .
There is a part of me that is still living here , or it’s better to say it is still living in my past and I guess people can’t let go of their old selves.
چرخ مي زدم ، بي هدف اما سر دراوردم از اكانت هايي كه قبل تر ها ، شايد از سه سال پيش تا مدتي بعد از ان ، نوشته هاي نويسنده هايشان را خوانده بودم و حال اما اينجا از وجود خودشان و نوشته هايشان پاك شده . گذر زمان نه تنها بر حيات واقعي و به دور از دنياي مجازي تاثير دارد بلكه بر روي حضور انسان ها اينجا نيز تاثير گذار است ، خيلي ساده هويتي كه از خودمان ساخته ايم را پاك مي كنيم و يا بار ديگر با همان هويت و يا با هويتي ديگر متولد مي شويم و يا حتي ديگر متولد نمي شويم كه حقيقتاً رعب و وحشت به تنم مي اندازد .
حال مي خواهم كه براي خود بنويسم ، براي خودي كه احتمالاً نمي شناسم ؛ اگر مدتي گذشت ، چند سالي ديگر باز هم سر از اينجا در اوردي ، يادت باشد كه حواست به خودت باشد ؛ به خود غره نشو ، احترام فراموشت نشود با اين حال بدان كه بايد خودت را در نظر بگيري و ارامش خويش و ديگران را مهم بشمري . اميدوارم روزي كه اين را ميخواني ، حال دلت خوش باشد و نتيجه ي اين باشد كه خود را يافته اي ، گليمت را از اب بيرون كشيده اي و خوب بزرگ شده اي . اميدوارم ز انچه در سر دارم بهتر باشي ، نه انطور كه اكنون مي خواهم بلكه به اون صورت باشي كه صحيح است زيرا كه مي دانم انچه كه اكنون مغز هجده ساله ى خام من در خود جاي داد نتيجه ي هيجانات حيات است و به دور از تجربه و صحت است ، پس برايت ارزو مي كنم كه به انچه برسي كه برايت خوب است .
When I look back upon my life
It's always with a sense of shame
I've always been the one to blame
For everything I long to do
No matter when or where or who
Has one thing in common, too
It’s a sin