alonea112286

با سردردی چشماشو باز کرد
          یه شهر گرد و غبار گرفته
          که با ستاره های مصنوعیش میخواست شاد به نظر برسه
          :اینجا کجاست...
          نفس عمیقی کشیدم:جایی که سفیدی شرور ترینه
          و جایی که سیاهی مظلوم ترینه
          چشاش گرد شد:تو از کجا میدونی
          پوزخندی زدم
          :چون من خدای این شهرم کوچولو
          منم که سرنوشت ادمای این شهر وارونه رو مینویسم
          ترسیده قدمی به عقب گذاشت:ت..توکی هستی!؟
          ابرویی بالاانداختم:من؟
          من الونام
          دختری از تنهایی ها
          و این
          داستان مردمای مرده تو سرمه
          
          به دنیای من خوش اومدی
          https://www.wattpad.com/story/287004488?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=alonea112286&wp_originator=BWG6IxlPQD3ZZRngoMVP0rr4p1o%2BKqqcvJE9ed3aIffpQapwjESD%2BpzOVtfxCXF8Ri%2B2Aa%2Bc1%2BmroSw1tTJ35HqA0ndJJrC4eLLuL8tRs4HbiVskji730GQk6SehrGv%2B

elio_x