kim_edna

رقصیدن با تو را دوست دارم،
          	تو برایم پیانو میزدی و من در حالی که صدای خنده ام تمام فضای خانه را پر کرده بود شروع به چرخیدن می‌کردم.
          	آن گاه که نوای پیانو زدنت دیگر به گوشم نرسید متوجه شدم که محو حرکات من شده ای،
          	لبخند بر روی لب هایم نشست؛ و ما تمام شب را با هم میرقصیدیم. 
          	بار دگر کی خواهد بود؟ شاید فردا، شاید یک هفته دیگر یا یک سال بعد؛ شاید هم هیچوقت.

_S_E_Q_U_O_I_A_

moni_ir

Nellin9597

خلاصه :
          جونگکوک، پسر 19ساله ای که سال اخر دبیرستانه و عاشق نقاشی عه. روحیه حساس و شکننده ای داره!!
          از نظر خودش خدای بدشانسیه . طی اتفاقاتی خانوادش اونو طرد میکنن .
          اما چی میشه اگر اون با یه مرد سرد "همخونه"بشه!!!
          ولی یک‌ چیزی بگم یادتون بمونه :
          ‏"گاهی‌ وقتا بدشانسی‌ هامونم از سَر خوش‌ شانسی‌ هست"؛
          این رو بعدا متوجه‌اش می‌شیم.https://www.wattpad.com/story/302954238?utm_source=android&utm_medium=whatsapp&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=vkookiot7&wp_originator=d1ERCw4W6hOEGcaR3iE%2FHl3tyeRGFFxgRquA0JGstzqWKNhrWHWflD5F2lIR5W66WUvGZp8wMZSLVfnDs90ukZ4rJCVGkB6uJQpNkZvY6192%2Bq%2ByFlvsdm%2B3igtbdR8s
           سلام لاو
          ما تازه شروع به نوشتن این بوک کردیم و از حمایتت بینهایت ممنونیم!
          سناریو خیلی جذابی داره و روش خیلی کار شده.
          مطمئنم که از خوندنش پشیمون نمیشی!
          یه سر بهش بزن امیدوارم لذت ببری

VicGodtor

kim_edna

رقصیدن با تو را دوست دارم،
          تو برایم پیانو میزدی و من در حالی که صدای خنده ام تمام فضای خانه را پر کرده بود شروع به چرخیدن می‌کردم.
          آن گاه که نوای پیانو زدنت دیگر به گوشم نرسید متوجه شدم که محو حرکات من شده ای،
          لبخند بر روی لب هایم نشست؛ و ما تمام شب را با هم میرقصیدیم. 
          بار دگر کی خواهد بود؟ شاید فردا، شاید یک هفته دیگر یا یک سال بعد؛ شاید هم هیچوقت.