kiminaaa

 #هشت_سالگی
          	نمی دونم چطور ولی واقعا هشت سال گذشت 
          	این مدت اینجا فضای امن من بود و زندگیم رو به نحو زیبایی تغییر داد می دونم اغراق آمیز به نظر می رسه اما همونقدر هم واقعیت داره
          	حس می کنم باید دوباره نوشتن رو شروع کنم و هشت همیشه عدد مورد علاقه م بوده پس فکر کنم فرصتی از این بهتر نباشه
          	
          	دوستتون دارم
          	کیمیا

Marry____

Then writeeeeeee
          	  LovU tooo
Reply

kiminaaa

 #هشت_سالگی
          نمی دونم چطور ولی واقعا هشت سال گذشت 
          این مدت اینجا فضای امن من بود و زندگیم رو به نحو زیبایی تغییر داد می دونم اغراق آمیز به نظر می رسه اما همونقدر هم واقعیت داره
          حس می کنم باید دوباره نوشتن رو شروع کنم و هشت همیشه عدد مورد علاقه م بوده پس فکر کنم فرصتی از این بهتر نباشه
          
          دوستتون دارم
          کیمیا

Marry____

Then writeeeeeee
            LovU tooo
Reply

kiminaaa

I really miss writing

p_a_r_i_s_a

this message may be offensive
@kiminaaa fuck yeahhh!! 
Reply

kiminaaa

@p_a_r_i_s_a  great then maybe I have something for you
Reply

p_a_r_i_s_a

@kiminaaa yeah. Still here and gonna wait for your next book :))
Reply

kiminaaa

 #هفت_سالگی
          دیروز هفت سال از روزی که اکانت رو درست کردم گذشت 
          زمان زیادیه اندازه زمانی که طول کشید مدرکمو بگیرم
          بقیه حرف ها رو بعدا می زنم البته اگه هنوز عمری باشه و البته کسی که بخونه
          دوستتون دارم
                                                                               کیمیا

kiminaaa

@Fateme__ عزیزم منم همینطور
            عی می گذره مرسی
            امیدوادم تو هم خوب باشی
Reply

Fateme__

@kiminaaa ناخودآگاه یادم اومد مهم نیست چند قرنه دانشگاهم هنوز چهار سال مونده =) *existential crisis*
            دلمان تنگ شد :') امیدوارم گردش ایام باهات خوب تا کنه و آرامش و شادی تو روزات موج بزنه ♡♡
Reply

kiminaaa

@maryamfrdn heeeeey... how is life?
Reply

1dcloen

ChibeniTP

هلو بستی،
          
          میخوام بهت یه کتاب هدیه بدم ولی قبلش ، 
          
          بیا باهم بریم توی خیابونای لندن دور دور
          
           و بعد یه سری به پارکی که زیام باهم آشنا شدن بزنیم و از کافه ای که زین برای لیام شکلات داغ خریده ، 
          
          هر خوراکی ای که دوست داریم بخریم و تا رسیدن به محلی که کتاب رو گذاشتم با خوردنشون مشغول شیم ،
          
          همینجاست 
          
          * کتاب رو به سمتت میگیرم 
          
          برای تویه ، میدونم چیز با ارزشی نیست ولی با عشق بهت میدمش:)
          
          لاو یو❤
          
          
          
          https://www.wattpad.com/story/305086937?