firoo_sunshine

خلاصه‌ی فیکشن:
           من، جنی! شاهدخت هفتم گوریو...
          مادرم یه گیسانگ از سلسله ی هانه اون صیغه ی مورد علاقه ی پادشاهه اما منو برادر تنیم مجبور بودیم واژه ی نامشروع رو تمام عمر با خودمون بکشیم!
          برای فرار از ازدواج با پسرعموم، به سرزمین هان رفتم و اونجا با شاهزاده‌های هان آشنا شدم...
          
          https://www.wattpad.com/story/376207159?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=firoo_sunshine

sam_hanoul

خوشحال میشم نگاه بندازید ؛)
          
          •  توضیحات داستان:
          ❞ من برات خطرناکم‌. میتونم تو رو با این عشق خفه کنم. میتونم تمام وجودت رو به اسارت خودم دربیارم و یا حتی بدتر... میتونم کاری کنم که نتونی حتی یک لحظه بدون من زندگی کنی...❝
          
          سریر مقدس. داستانی درباره‌ی انتقام‌های خونین، قلب‌های آتشین و بوسه‌های زهرآگین. 
          شاهزاده نامجون به خاطر ماهیت بی ارزشش به عنوان یک بتا از خاندان سلطنتی کاملور طرد شده است. حالا سال‌هاست که دور از برادران آلفا و مادر پلیدش زندگی میکند. اما طولی نمیکشد که پای شاهزاده دوباره به دربار باز میشود. سانیا، ملکه‌ی زیبا ولی نادان کاملور نقشه‌ی حمله به کاریستینیا در سر دارد و ناگریز، شاهزاده‌ی طرد شده را به عنوان فرمانده‌ی ارتشش بر میگزیند. 
          حالا، او در اسارت دروغ‌هاست و زمانی که با شاهدختی از کاریستینیا ملاقات میکند، همه چیز بدتر و حصار دروغ‌ها هر لحظه تنگ‌تر میشود...
          https://www.wattpad.com/story/284272862?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=sam_hanoul

Lady_matildaa

سلام امیدوارم حالتون خوب باشه..
          یه نویسنده تازه کارم و برای کارامم به حمایت نیاز دارم
          پارت اولو بخون خوشت نیومد میتونی ادامشو دنبال نکنی
          خلاصه اگه فیکای تهنی میپسندی درخدمتمم
          https://www.wattpad.com/story/367286742?utm_source=android&utm_medium=app.rbmain.a&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Lady_matildaa

Firooze2002

سلام دوست داشتی خلاصه‌اشو بخون>>
          
          همه چیز از جایی شروع شد که امپراطور، کسی که باید پدر صداش میزدم، تصمیم گرفت صیغه‌ی پسرعموی اولم بشم!
          
          من جنی، شاهدخت هفتم گوریو، مادرم یه گیسانگ از سرزمین هانه!
          اون صیغه‌ی مورد علاقه‌ی امپراطوره و منو برادر تنیم مجبور بودیم واژه‌ی نامشروع رو تموم عمر با خودمون بکشیم!
          برای فرار از ازدواج اجباری به سرزمین هان پناه بردم تا برادرمو پیدا کنم!
          اما اونجا درگیر دو شاهزاده‌ی هان، تهیونگ و سهون شدم!
          
          https://www.wattpad.com/story/366062796?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Firooze2002

KIM_vj7

سلام بیبی.
          یه چک میکنی فیک خفنمون رو؟
          ━━━━━━●─────── ⇆ㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤ↻️ 
          پدرخوانده.
          یه دور نگاه کردن که وقتتون رو نمیگیره(خنده)
          حمایت و ووت و کامنت فراموش نشه تنکس چینگودرا❤️https://www.wattpad.com/story/360677277?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=KIM_vj7

Melody7979

♡سلام عزیزم ببخشید بی اجازه این پیام رو اینجا میزارم♡ 
          
          دلت میخواد که با بی‌تی‌اس زندگی کنی و ماجراهایی که براشون پیش میاد رو از نزدیک ببینی؟( ✧Д✧) OMG!!
          ۱-شوگا رفته یه پیانوی بزرگتر از راه پله گرفته،ولی نمیدونه چجوری ببرتش داخل(ᗒᗩᗕ)
          ۲-نامجون میزنه غذای جین رو خراب میکنه،ولی باید تا قبل از اینکه جین از حموم میاد،همه چیز رو درست کنه(。_。) 
          
          کلی ماجرای دیگه قراره پیش بیاد،اگه دلت میخواد بدونی برای دو ماجرای بالا چه اتفاقی میوفته،تو رو به این کتاب فان و کمدی دعوت میکنم تا ماجراها و دردسرهایی که براشون پیش میاد رو با هم از نزدیک ببینم. 
          
          https://www.wattpad.com/story/332843698?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Melody7979&wp_originator=yFMwaWOJgq3rHpJrNyxBjSNH%2F3OV77BFvp5SAkgHDEop852Cd6QUse2lxkGwnwYMXG6WZGrbVgP1yONi1Rhv1ESA7WIauTUUEVnx12PyMMLu%2FQISgPozhTsy0rWtU3VG
          
          

bollllsssss

callagust

های چطوری ؟
          خوشحال میشم به بوکم سر بزنی و نظرتو بگی ❤️
          هوسوک به چشم های خیس دختر نگاه کرد تمام ذهنش داشت هول چشم های سرد و بی احساس دختر میچرخید حالا مجبور بود حقیقتی که خوابو از چشم هاش گرفته رو به زبون بیاره تا شاید این سکوت کر کننده رو بشکنه " میدونم که من الان برات غریبم ولی تا وقتی بخوای من پیشتم قلب من همیشه متعلق به تو بوده و هست "
          https://www.wattpad.com/story/324609694?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=callagust&wp_originator=OpeLIosdbjNGrK%2Flau0t9mH1fEIDi6zh6WDXNQOt%2BZXL%2F%2FoHhE6kzVy2YChhKI6p%2BMK60PhTfc4ZSeOCxD%2FJrhFfQelt2X9suV50IRFm%2BnJjE%2BAF3B4H%2B22%2Fgoib5ndr