تجربه ثابت کرده هروقت نویسنده تو توضیحات داستان از تقابل عقل و احساس میگه، شخصیتاش قطعا یه مشت احمق بالفطرهن که نمیتونن درست تصمیم بگیرن و گند میزنن به زندگیاشون.
تجربه ثابت کرده هروقت نویسنده تو توضیحات داستان از تقابل عقل و احساس میگه، شخصیتاش قطعا یه مشت احمق بالفطرهن که نمیتونن درست تصمیم بگیرن و گند میزنن به زندگیاشون.
من نمیدونم شماها چی راجب یه پلیس و یه مرد نظامی فکر میکنید. ولی برای واقعی، به نظر شما یه مرد خشک و جدی که سالها همینجوری زندگی کرده و زندگیشو وقف قانون کرده، قرار با دیدن یه خلافکار یهو تصمیم بگیره که میخواد گند بزنه به زندگی قانونمندی که داشته و بره با یه خلافکار؟
این ادم فقط باید ده ماه وقت بذار تا بفهمه از یارو خوشش میاد. وای به حال اینکه بخواد قبول کنه از یارو خوشش میاد.