legantr_
درود عزیزکای من.
          راستش این روزا نمیتونم داستان هارو ادامه بدم ، نه اینکه نخوام ، فقط نمیتونم.
          ذهنم خستست و همه چی توی افکارم پخش و پلاست.
          فکر نمیکردم زمان به سرعت بگذره و من الان تو این موقعیت باشم و زندگیم معلق بمونه.
          نمیدونم کی و کجا ، اگه عمری باشه یا نه ، ولی دوباره برمیگردم ، اما الان تو باتلاق زندگی دارم دست و پا میزنم.از همه کسایی که حمایت کردن و بوک من رو برای خوندن انتخاب کردن بی نهایت متشکرم..دوستون دارم.
          بدرود