he_callsme_Nahal

صورتش رو جلو آورد و دستش رو آروم پشت کمرم برد...
          با توش قلب بالا نگاهش کردم که به سرعت اسلحه ام رو از کمرم کشید بیرون و با یه حرکت دستم رو پیچوند و به کابینت چسبوندم...
          ضامن اسلحه رو خلاص کرد و روی شقیقه ام گذاشت و گفت: «فکر کردی اینقدر خرم؟ نمیفهمم واسه چی اومدی اینجا ...»
          لبش رو به گوشم چسبوند و گفت: «... لیلی کوچولو؟»
          
          سلام عزیزم ⁦(◍•ᴗ•◍)⁩
          اگه به ژانر عاشقانه - پلیسی خوشت میاد و دنبال یه رمان با موضوع جدید و آپ منظم میگردی، به بوک جدیدم سر بزن ♡⁩♡⁩
          
          https://www.wattpad.com/story/275569065

hellia_sh

و او فریاد میزند : وقتی میگم نوع قهوه ام رو دوست دارم به من نگو که قهوه ات مثل شراب تورو مست مست میکنه یا نه 
          چون تو نمیدونی که معتاد کافئین شدن یعنی چی 
          
          ~تیکه ای از رمان~
           سلام ببخشید من از دنیای  تخیلی و عاشقانه رمان hel hel badam مزاحم میشم 
          می خواستم بگم که یه رمان تازگیا نوشتم که منتظره شما بخونیش و نظر و ووت بدی ♡
           راستش میخوام برای اولین بار تو زندگیم با یکی صادق باشم 
          پس بزار بهت بگم که اینی که میبینی یه عاشقانه پر از صحنه نیست پس اگر دوست داری که شاهد عشق بازی ها ی زیادی باشی نخونش 
          چون رمانم قراره یه عاشقانه سافت در قالب تخیل و استعاره بهت نشون بده 
          و جونم برات بگه که این فف نیست و قراره نوع نوشتاریم این شکلی باشه که گفتگو ها گفتاریه و شرح وقایع و احساسات فرد به شکل ادبیه  
          مرسی از توجهت و امیدوارم به خواننده های رمانم بپیوندی