به ماه خیره شد و با لبخندی گوشهی لبش زمزمه کرد .
+ نمیدونم صدام رو میشنوی یا نه .
گمون کنم اینهم بخشی از دیوونهبازی هایِ خودمِ اما امتحانش ضرری نداره مگه نه؟!
دلم میخواد بهت زنگ بزنم .
دلم میخواد باهات صحبت کنم , حتی امتحانش هم کردم , هزاران بار برات نوشتم و بعد تمام کلماتم رو تکه تکه کردم .
دلم میخواد هر شب بهت شببخیر بگم .
دلم میخواد برات خاطره بسازم .
دلم میخواد هرجارو که میبینی یادم بیوفتی اما نمیتونم .
تو رفتی ... تو تموم شدی ...تو تنهام گذاشتی ...
دلم تو رو میخواد اما نمیشه . میدونی چی میگم؟!
I think you'd like this story: "Boy A" by Nabi14252 on Wattpad https://www.wattpad.com/story/368763534?utm_source=android&utm_medium=mobi.mmdt.ottplus&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Nabi14252
خوشحال میشم نگاهی بندازید :))