![](https://img.wattpad.com/useravatar/EmilAmour.84.948226.jpg)
EmilAmour
سلام عزیزم~ عذر میخوام اما میتونی چند لحظه وقتت رو بهم بدی و این رو بخونی؟ 「در دههٔ چهل؛ سالِ هزار و نهصد و چهل و سه. رادیوی قدیمی، باز ماندهای از وسایل در اواخرِ جنگِ جهانیِ اول. کازبلانکای خسته و چای خوشطعمِ مادر.. رقصهای دو نفرهی زوجینهایی که با نگرانی اجرا میشد.. سنگفرشهای داغونِ خیابانِ شانزلیزه و سرباز های نازیای که حاضر بودند برای هیتلر جانِ خودشان را فدا کنند.. پسرکی با اشتیاق، با دو اسم، در میانِ آن جنگِ وحشتناک، برای پست کردنِ نامه، بِین همهمه عبور میکرد. عاشقانهای زیبا میانِ مَردی اوایلِ دههی سومِ زندگیش و نامهنویسِ کلهشق؛ در جنگی وحشتناک، در رومانتیکی به نامِ پاریس. 」 خوشحال میشم توی خیابون شآنزلیزه قدم بزنی 3> https://www.wattpad.com/story/304412266?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create_story_details&wp_uname=EmilAmour&wp_originator=Jt1nlt9CBAI2k%2BIBn76E57lFK5Vs9gIbuoPNAIrQYkCKFCbxmZYyuiv4pm73udPmDTXeQv4ZUuB5hmfIAYTLCP5KUrShllpU%2BNRcQYfv7tCwRszvOuI3ZTNEoVnlD7w7