mayking_

شد یک ماه...

mayking_

@khoshe_adira فکر کنم بالاخره به مرحله ای رسیدی که متوجه شدی بدون من زندگیت تغییری نمیکنه
          	  بهتره دیگه خداحافظی کنیم
Reply

khoshe_adira

@mayking_ این یک ماه خیلی کند گذشت..
Reply

mayking_

شد یک ماه...

mayking_

@khoshe_adira فکر کنم بالاخره به مرحله ای رسیدی که متوجه شدی بدون من زندگیت تغییری نمیکنه
            بهتره دیگه خداحافظی کنیم
Reply

khoshe_adira

@mayking_ این یک ماه خیلی کند گذشت..
Reply

mayking_

اگر میتونستم غصه ی بعضیارو بگیرم، چند نفرو زنده کنم و خودم به جاشون بمیرم و از تاریخ وجودم پاک شه به خوشبخت ترین ورژنم تبدیل میشدم. شاید تنها اونطوری خوشحال بشم..

mayking_

از وقتی رفتی همیشه به یه بهونه ای غمگین تر و 
          بی حال تر و گاه بی دلیل خشمگین تر از قبلم
          
          لیام من تو خواب بارها در آغوشت گرفته بودم. رویای دیدنتو داشتم و کلی حرف برای گفتن..
          
          کاش دنیای دیگری بود.. کاش تو در پردیس به آرامش می‌رسیدی و نه در خاک سرد

mayking_

@khoshe_adira 
            نه نگو متاسفانه... خوبه که هستی
Reply

khoshe_adira

@mayking_ متاسفانه منم زندم..
            و لطفا زنده بمون می..
Reply

mayking_

من هنوز باورم نشده که رفتی لیام
          اذیتمون نکن خواهش میکنم
          حاضرم به پات بیوفتمو التماست کنم که برگردی
          اونا قرار نیست بدنتو زیر یه خروار خاک بذارن نه؟

khoshe_adira

@mayking_ به نظر من واقعیه..
Reply

mayking_

@khoshe_adira 
            کاش زیام واقعی نبوده نباشه... کاش
Reply

khoshe_adira

@mayking_ همینطوره..
            زین..الان از اون میترسم
Reply

mayking_

تاریکی ایرانشهر را در آغوش گرفته. باز هم در این تنهایی آشنا، آواز آرام بازدم سپهر که برگهای سر به زیر را به پایکوبی فرا میخواند، گوشم را پر می‌کند.
          
          برگ ها پای میکوبند و برخی جای رها میکنند؛ درست همانند مروارید کبودی که از درخت رَز به چهره‌ام بوسه زد و در گودال دستانم فرو نشست.
          
          فرخ شبی‌ست امشب که چنین سرخوش به خستگی از راه لبخند زده و از رویای شیرین آزادی برای آنی روی بازمی‌گردانم.
          
          دمی دراز می‌کشم.
          
          بوی خاک خیس به اندرون پیکر ناچیزم راه پیدا میکند و جانم را سست می‌کند. بوی توست ای پردیس جهانیان، ای مادر مردمان نامدار، ایران! تویی که به زندان و تن به زندانی‌ات می‌ماند. 
          
          در این کومه، تن چون گناه‌کاری در سیاه چال است و دل زندان‌بانی وفادار که سرزمین پاک را پاس میدارد. 
          
          با لبخند شهر را از بازدم خود آلوده میکنم؛ سپس، گوهر رَز عشق را به دندان میکشم تا انگبین زهراگینش وجودم را فرا بگیرد و دگر باره سرمست شکوه تمام ناشدنی‌ات شوم.
          
          به راستی چه زیباست تاریکی این شب!

mayking_

گفت چرا نمیروی؟
          گفتمش، لاله های نیلگون را ندیده ای که سرخ بودند روزگاری؟ پژمردند زیر پنجه های ضحاک.
          مگر می‌شود بود و ندید؟ میگر میشود دید و نماند؟
          مگر میشود در این قبرستان رویاها خاک کرد نام ایران را...