اگه بال هایی که بهت دادم رو بشکنم
اگه بندازمت زمین
اگه تو سرما در خونه ام رو باز نکنم
اگه تنها یخ بزنی
اگه کسی گرمت نکنه
اونوقت قدر بال هام رو میدونی؟
اونوقت قدر اغوشم رو میدونی؟
دلت برای گرمای دستام روی چشمای اشکی ات تنگ میشه؟
میفهمی من الان چقدر این پایین بدون بال هام میترسم؟
میفهمی چقدر اینجا سرده؟
بهرحال یادت نمییاد
هیچوقت به یاد نمیاری بال هام رو بهت دادم
به یاد نمیاری تنها بودی
اگه به یاد اوردی بغلم میکنی؟میذاری پیشت اروم بشم؟چشمام رو میبوسی؟
اینجا تاریکه...
نمی تونم به اشک هام عادت کنم وقتی دیگه نمی بوسیشون ، وقتی دیگه گرمای اغوش ات رو بعدش ندارم
اگه بیای پایین بازم مهربون میشی
اگه بیای دیگه فرشته نمیشی ، انسان میشی،دوباره
میشه فرشته بدون بال تنهات رو به یاد بیاری و بغلش کنی؟
اینجا خیلی سرد و تاریکه
من تنهام