سخت ترین قسمت ماجرا واسه منی که از نوجوانی تا همین الان که این متن رو مینویسم اینکه میبینم بعضی از کسایی که یه روزی واقعا واسه تایم آپشون لحظه شماری میکردم الان دیگه خداحافظی کردن...
کتاب های رنگا رنگ نصفه نیمه...
داستانه های نیمه نوشته...
احساساتی که موقع شکوفه زدن همونجوری موندن و دیگه کسی مایل نیست که ادامهشون بده...
اون لحظه که فکر میکنی هفته بعد قراره باز قسمت جدیدی ازش بیاد و نمیدونی که آخرین باریه که اعلانشو روی صفحه ات میبینی...
خیلی دلگیره...
یکی از رایتر هایی که با اینکه نتونستم موقعی که مینوشتن همزمان هم کیف کنم و هم تشویقشون کنم واسه ادامه
بعد از چهار سال از گذاشتن آخرین پارتشون ، پیامی گذاشت و از همهمون خداحافظی کرد
و من اینو بعد از دوسال دیدم...
حسش واقعا سنگینه برام...
خودمم وقتی میام توی واتپد و به نوشته های متوقف شده و نصفه نیمهام نگاه میکنم دلم میگیره...
من هنوز وقتی میبینم نوشته بودم (گناهکار به زودی) و هنوز کلمهایی ازش آپ نکردم حس شرمندگی به اون نوشته های توی نوتم رو حس میکنم...
امیدوارم ویولت عزیزم همیشه حالش خوب باشه هرجایی که هست