یکی بود یکی نبود
در یک روز گرم تابستونی دختری بود که بدجور لری میخواست
پس شروع کرد به نوشتن ایدش
نوشتن پاراگراف اول کافی بود تا انتهای داستان مثل جادویی تو سرش نقش ببنده و عاشقش بشه
عاشق داستانی بشه که از عشقی در سالهای خیلی دور نوشته میشه
از عشقی افسانه ای
عشقی عجیب در انگلیس قرن ۱۸۰۰ و اتفاقات خواندنی (*_*)
حالا اون دختر اینجاست تا بوکش رو بهت هدیه بده و امیدواره که ازش خوشت بیاد زیبا ❤️
https://www.wattpad.com/story/313585352?
اد کردنش به ریدینگ لیستت بزرگترین کاریه که میتونی برای دیده شدنش بکنی ^_^
ممنون❤️
هلو بیوتی
حالت چطوره؟
مدتیه که بوک جدید رو پابلیش کردم و فقط خواستم بهت خبر بدم تا اگه دوست داشتی بهش سر بزنی و شانسی براش قائل بشی .
امیدوارم برای لحظه ای حالت رو بهتر کنه♡
لاو یو❤
https://www.wattpad.com/story/313585352?