bahareZangane

دادا الان دوهفته شد ها!
          نمیخوای بنویسی منه بدبخت رو جون به لب کردی

bahareZangane

          _بهت گفتم که نمیزارم به اون مهمونی 
          بری کیم سونگمین!
          مخصوصا با اون لباس 
          
          +اوه پیرمرد. خب الان میخوای چیکار کنی ؟هوم؟
          ترجیح میدم بیای دنبالم و توی ماشینت بفاکم بدی الآنم قطع میکنم چون کارهای مهمتری دارم .
          
          و تق گوشی رو قطع کرد .
          
          ..........
          خب اول ببخشید که وارد مسیج بوردت شدم 
          بعدم شما میتونید برای خودندن این فیک به اکانت بنده 
          روی بیاورید

r_fraa_

سلام عرض ادب
           معذرت بابت اینکه وارد مسیج بوردت شدم
           اگر ناراحت شدی پاکش کن
          
          میخواستم اولین رمانمو معرفی کنم که به حمایتتون نیاز داره
          
          با ژانره لیتل ددی و معمایی
          
           بهتون قول میدم اگه بخونینش از کیوتیش میمیرین
          
          
          https://www.wattpad.com/story/399774522?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=r_fraa_
          

REYY1389

https://www.wattpad.com/story/401785443?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=REYY1389
          سلام من به تازگی شروع کردم به آپ کردن فیکشنم توی واتپد... خوشحال میشم اگر حمایتم کنید
          کاپل:هیونلیکس و چانهو
          ژانر:مافیا، درام، رمنس، اسمات، امپرگ

Chanilla-Stay

سلام استی عزیز چطوری؟
          .
          عذر میخوام که اینجا پیام میزارم ولی.....
          این فیکشن اولین بچه منه میشه توی بزرگ شدنش بهم کمک کنی؟! :)
          .
          اگر حمایت میکنی از خدا میخوام یه بلیط کنسرت اسکیز از آسمون برات بباره ≧◡≦
          
          https://www.wattpad.com/story/393702754?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Chanilla-Stay

MinM88

جیسونگ پسری ساده و معصوم بود، ولی پشت لبخند ملایمش یه راز تاریک پنهون بود. چیزی که مینهو خیلی دیر فهمید... و وقتی فهمید، وارد جهنمی شد که جیسونگ با دست های خودش ساخته بود.
          
          -"من اون فرشته‌ای نیستم که تو تو خیال‌هات ساختی، لی مینهو... من زهر می‌ریزم تو جامی که با لبخند بهت تعارف می‌کنم. دنیامون پر شده از درد و وسواس، جایی که تنها راه زندگی کنار من، قدم زدن تو سقوطه.
          حالا بگو، می‌تونی این شیطان رو دوست داشته باشی؟ یا اینکه این عشق لعنتی، آخرش ما رو نابود می‌کنه؟"
          
          اگه دنبال فیکشن مینسونگ هستی که با لطافت شروع می‌شه ولی آروم‌آروم کشیده می‌شی به دنیای تاریکی که از اعتماد، کنترل می‌سازه و از عشق، وسواس، پیشنهاد میدم موگه رو بخونی:)
          خوشحال میشم به جمع برف کوچولوهای من بپیوندی♡
          https://www.wattpad.com/story/397971590?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Theaurrora