نور شدیدی چشم هایش را کور کرد
نو بنفش غلیظی که از فراسوها می آمد
او می دوید و چیزهایی پشت سر او می دویدند
باید فرار می کرد
نباید به او می رسیدند
نور لحظه به لحظه شدید تر می شد
صدای زوزه ی گرگی می آمد
جنگل تاریک و پر از سایه های غریب بود
شاخه ها و درختان انگار دست دراز می کردند تا او را متوقف کنند
صدای پای تعقیب کنندگان نزدیک و نزدیک تر می شد
زمزمه هایی از پشت سرش شنید
کسی چیزی خواند و او به زمین پرتاب شد
با اندک توانش برگشت تا آنها را ببیند
نور بنفش محو شد
سه نفر با شنلهای بلند مشکی ، چهره هایشان را زیر کلاه آن پوشانیده بودند
دیگر کارش تمام بود
دستی به شکمش کشید:
- خداحافظ دخترم....
سلام
اگر علاقه مند به کتابها یا سریالهای تخیلی-عاشقانه هستی، این کتاب حتما جذبت می کنه.....
این کتاب علاوه بر اتفاقات مرموزی که برای شخصیت اول داستان میافته، عشق های پیچیده و اتفاقات جذابی رو تصویر کشیده....
فقط اگه کنکوری هستی نخون چون به شدت اعتیاد آوره...
https://my.w.tt/oTT9x8AUW8
Ignore User
Both you and this user will be prevented from:
Messaging each other
Commenting on each other's stories
Dedicating stories to each other
Following and tagging each other
Note: You will still be able to view each other's stories.