mrymhosseini
زن که باشی ترس های کوچکی داری، از کوچه های بلند، از غروب های خلوت و از خیابان های بدون عابر می ترسی. از صدای موتور سیکلت ها و دو چرخه هایی که بی هدف در کوچه پس کوچه ها می چرخند می ترسی. از بوق ماشین هایی که ظهر های گرم تابستان جلوی پاهایت ترمز می کنند و تو فقط چهره آدم هایی را می بینی که در چشم هایشان حس نوع دوستی موج می زند. زن که باشی ترس های کوچکی داری! زن که باشی، مهربانی ات دست خودت نیست، خوب می شوی حتی با آنان که چندان با تو خوب نبودند، دلرحم میشوی حتی در مقابل آنهایی که چندان رحمی به تو نداشتند. زن که باشی... درباره ات قضاوت میکنند، درباره هر لبخندی که بی ریا نثار هر احمقی کرده ای، درباره زیبایی هایت که دست خودت نبوده و نیست در باره تارهای موهایت، که بیخیال از نگاه شک آلوده احمق ها از روسری بیرون ریخته اند. درباره روح و جسمت، درباره تو و زن بودنت قضاوت می کنند!