iXjikook

معذرت می‌خوام که بدون‌اجازه اینجا پیام می‌زارم، ولی تازه تصمیم‌گرفتم اولین‌فیکم رو بنویسم(: زمان‌زیادی روش گذاشتم و براش واقعاً زحمت‌کشیدم؛ پس خوشحال‌میشم اگه با «تناقض» همراه‌بشی.
          عشق و آرامشی که بعداز مصیبت و درد وارد زندگی‌اون می‌شد، باعث این تناقض‌شیرین بود!
          
          -تناقض-
          اون خونواده‌ش رو، پدرومادرش رو از دست داده‌بود اما حالا خانواده‌ی جدیدی در انتظارش بود.
          بعد این‌ اتفاقات پیش‌بینی نشده، چه‌کسی قراربود همسر اون امگای‌زیبا باشه؟! تهیونگ یا جونگ‌کوک؟!
          همه‌چیز از بعد اون‌امتحان شروع‌شد...
          https://www.wattpad.com/story/384857859?utm_source=android&utm_medium=ir.eitaa.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Lemon_JM

Seti656700

کیم تهیونگ و جىٔون‌ جونگکوک تو سن کودکی متهم به قتل عمد میشن و بخاطر اینکه به سن قانونی نرسیدن وارد موسس اصلاح و تربیت که فرقی با زندان یا تیمارستان نداره میشن و چی میشه اونجا همدیگر  ملاقات کنن ؟
          
          -------------------------
          
          تکیه داد به دیوار سرد اتاقش
          زانوهاش و بغل کرد
           یه قطره اشک از چشماش چکید؛)
          آهنگ غمگین زیادی رو مخش بود 
          روش دوتا پتو بود ولی میلرزید
           از سرمای قلب یخ زدش . . .
          از شدت قلب درد چشماشو بسته بود
           که هیچ چیزی حس نکنه
           مدام زمزمه میکرد!
          چیزی نیس! اینم میگذره!
          عادت میکنی عادت میکنی!
          عادت میکنی!!!
          
          
          I think you'd like this story: "Boy A"Vkook"" by Seti656700 on Wattpad https://www.wattpad.com/story/370335533?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Seti656700
          
          خوشحال میشم نگاهی بندازید :)