park_michax

های امیدوارم ناراحت نشی بدون اجازه اومدم مسیج بوردت:)
          من اولین بوکم رو پابلیش میکنم
          نیاز به حمایت داره
          خوشحال میشم یه نگاه بهش بندازی^-^
          https://www.wattpad.com/story/325456555?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Min_seulgix&wp_originator=4Ljtak5DQyKfnJ2oE%2FDgFptIwFX0a5SBrAdupYxlirL4aZ3R5%2BoQ0GFdQJdInrVqOWwPc8k31i2TH58lRgTPZT3j4CxN8EM%2FYITsbG%2BrVcRDm%2FYaGP0laDKy84umiypx

Smile_VK

تهیونگ:هنوزم دير نشده،ميتونی با ما به ارتش بيای.
          دوباره بحث تكراری.
          -ولی ما حرفامون رو زديم و منم تصميممو گرفتم.
          آه سوزناکی كشيد.
          يهو تو آغوش گرمی فرو رفتم...انگار دستو پام فلج شده بودن...يكی با تموم قدرت داشت تو آغوش گرمش لهم
          ميكرد.
          سعی كردم از آغوشش بيرون بيام ولی نشد.
          به ناچار گفتم:
          ميشه ولم كنی؟دارم له ميشم.
          ولم كرد و بدون هیچ حرفی به طرف كلبه رفت....
          
          https://www.wattpad.com/story/283599685

wowmelisa

تو حق نداری برای یونگی دلسوزی کنی مگه اینکه دلت طعم آتشش رو بخواد.. 
          نمیتونی جیمین رو به دوست داشتن شیطان محکوم کنی..
          دستای وی هر جسمی رو رام میکنه اما باید کوکی رو درک کنی.. 
          جین خندید و نامجون قلبش رو پیدا کرد.. 
          جیهوپ گریه کرد و یونگی نفهمید.. 
          
          جستر میتونه تا انتهای دنیا بدوه، فرمر میتونه زمین رو تا خود جهنم بشکافه، هوگر میتونه هر لحظه رو تکرار کنه، بالکی میتونه پرواز کنه اما.. اما؟
          
          چشم های او و اشتباه من.. 
          خون و آتش..
          جاودان و خاموشی..
          عشق و نفرت..
          ☄☄ به دنیای فیکشن من خوش اومدی ☄☄
          
          حتما به مقدمه سر بزن ~♥
          
          
          https://www.wattpad.com/story/250487414?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=wowmelisa&wp_originator=HEDfujV367qWv9R%2F0HrlcKbMzFPZs0UclSiYmx5f8x3pcqgZ%2FQjBsnbHJU9Aey7OaG9vohGSsaZ9l3y9TMwcru0yofLawBIPf0UaFQE8xpoGGjpMBqI%2FCWurHNqm8Ifp