Reyhaneh313

سلام ببخشید وارد مسیج بوردت شدم 
          داستان قشنگیه که میخونم 
          از تهکوک 
          بامزه و شیرینه 
          و نویسنده اش حسابی به حمایت نیاز داره
          
          دوست داشتی بهش سر بزنه 
          لاویو
          
          
          
          https://www.wattpad.com/story/373463996?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Reyhaneh313

Emmary_kim22

_باهام راحت باش همونطور که با اون شیطان لعنتی راحتی. 
           
          تهیونگ به خوبی میفهمید منظور جونگ‌کوک از "شیطان لعنتی" هادسه پس جواب داد: 
           
          _اون... اون شیطان نیست! 
           
          _معلومه که هست! اگر نبود که اسمش هادس نبود خوشگلم. 
           
          نمیدونست چرا اما هربار که جونگ‌کوک اون رو "خوشگلم" خطاب میکرد، چیزی توی دلش تکون میخورد. 
          شاید پروانه های سرکش توی قلبش بودن؟ 
           
          _باهام حرف بزن تهیونگ. میخوام بفهمم اون هادس لعنتی چرا دیوونه ی تو شده!
          
          مکثی کرد و بعد دوباره ادامه داد: 
           
          _تو چی مونالیزا؟
           
          _من؟  
           
          _اره تو! تو هم عاشق اون شیطان شدی؟
          
          جونگ‌کوک جوری کلماتش رو به زبون میاورد انگار که داشت به تهیونگ التماس میکرد بگه عاشق هادس نیست و تنها کسی که توی قلبش جا داره جونگ‌کوکه!
          
          https://www.wattpad.com/story/372211048?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=Emmary_kim22