neda1996

سلام به فالورای عزیزم ..من بالاخره بعد مدتها غیبت برگشتم ..این چند ماه اخیر بشدت بخاطر پایان نامه سرم شلوغ بود ..اما الان با یه فنفیک جذاب و دلنشین از بلک پبنک و بی تی اس برگشتم و پارت اولش رو امشب اپلود کردم ..امیدوارم از خوندنش لذت ببرید ..منتظر نظراتتون هستم ..مرسی که حمایت میکنید ..دوستون دارم

moonriver85

این داستان را که بخوانی، قدر سلامتی‌ات را می‌دانی
          و می‌فهمی چه نعمت بزرگی را، ناآگاهانه، در اختیار داری…
          هه‌ری دختری‌ست که پشت شیشه‌های بیمارستان زندانی شده.
          از کودکی تا نوجوانی، زندگی‌اش در راهروهای سفید و اتاق‌های سرد گذشته؛
          جایی که در آن بزرگ شده و هم‌زمان با بیماری‌اش جنگیده است.
          او مبتلا به فیبروز کیستیک است؛
          بیماری ژنتیکیِ شدیدِ تنفسی که از کودکی آغاز می‌شود
          و نفس کشیدن را به نبردی هرروزه تبدیل می‌کند.
          هر روز، نیمه‌جان روی تخت دراز می‌کشد؛
          سرم در دست،
          و سهمش از زندگی فقط تماشای بیرون از پشت پنجره‌هاست.
          هه‌ری به هم‌سن‌وسال‌هایش حسادت می‌کند،
          به مردمی که آن‌سوی شیشه‌ها
          زندگی عادی و نرمالی دارند؛
          همان چیزی که او هرگز نداشته
          و هر روز آرزویش را کرده است.
          هر صبح که بیدار می‌شود،
          به خودش قول می‌دهد این‌بار درمان را جدی‌تر بگیرد،
          قوی‌تر باشد
          و از این بیمارستان لعنتی رها شود.
          اما آیا…
          روز آزادی،
          واقعاً قرار است از راه برسد؟
          https://www.wattpad.com/story/405620402?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

moonriver85

یه مسافرتِ کوتاه،در حدِ یه تعطیلات تابستونی...
          میتونه زندگیتو به کل تغییر بده..!
          تابستونی که قرار بود بهترین و خاطره انگیز باشه برای همه...
          اما فقط یادآور تلخی‌ها و تاریکی‌ها میشه...
          دختری کنجکاو‌ و ماجراجو که به یه سفرِ کوتاه می‌ره به مکانی مرموز و رازآلود...
          اما اونجا متوجه تاریکی‌ها و رازهای پنهانی میشه که دیدشو نسبت به همه‌چیز عوض میکنه...
          و هیچوقت نمیتونه به زندگی سابقش برگرده و ازش آدم دیگه‌ای می‌سازه...
          یه قصر متروکه‌ی ویکتوریایی که در عمق خودش رازها،کینه‌ها،خیانت‌های زیادی جای داده...
          و‌ داستان های زیادی برای تعریف کردن داره...
          خاندانی اشرافی و نجیب که نیمی گرگینه و نیمی خون‌آشام بودند...
          و یه زندگی غرق در راز و تاریکی داشتند اما فقط یک نفر می‌تونست پرده از این رازها بکشه...
          و او‌ کسی نبود جز لوسی...!
          https://www.wattpad.com/story/405499548?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

sam_hanoul

سلام سلام. روزتون بخیر. من یه فیکشن با یه موضوع کاملا جدید و دور از کلیشه های امروزی نوشتم. 
          
          داستان در ژانر امگاورس هست‌. آلفا ها و امگا ها در دو قلمروی جداگانه زندگی میکنن و قلمروی امگاها آباد تر و بزرگ تر از آلفا هاست تا زمانی که آلفا ها تصمیم به حمله به سرزمین امگا ها میگیرن. 
          ژانر عاشقانه و استریته و اگه از فیلم ها و کتاب های فانتزی و عاشقانه لذت می‌برید حتما پیشنهاد میکنم یه سر بزنید.
          
          https://www.wattpad.com/story/317541950?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=sam_hanoul

fafaexo_12

سلام 
          ببخشید پیام میدم خوشحال میشم اگه دوست داشتی و وقت کردی یه سر به بوکم بزنی و نظرتو بگی این اولین تجربه ی منه ممنون میشم حمایتم کنی:)
          
          https://www.wattpad.com/story/310328990?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=fafaexo_12&wp_originator=27G37f2tZjjWlYqFrxqUDZQ3a2Lcy4hOEIp11uyvmqTHKxi9fOSvhMAqcfBY8luKo%2BflD%2BWmzApjxqS4H30qz0f3dQq%2FurAYokX%2BWpHl5ErQlqOPeVC287uGT5vDjAIJ

Rooya_1387

MasumeisAkira