Supernatural313

 «من خوبـــ ‌شکستم‌ــــم»
          
          در جهانی که سایه‌ها و درد در هر گوشه‌اش خانه کرده‌اند، نور تنها امیدی‌ست که دل‌ها را زنده نگه می‌دارد.
          داستانی پر از عشق، دلتنگی، ترس و شجاعت—جایی که مرگ و زندگی در هم تنیده شده‌اند و هر نفس، فرصتی دوباره برای یافتن پیوندهای فراموش‌شده است.
          
          ژان، جوانی که جسمش در میان درد و خستگی ایستاده و قلبش از ترس از دست دادن فرزند و عزیزان می‌لرزد، حالا در آستانه‌ی تجربه‌ای است که روحش را سبک و آزاد می‌کند؛ جایی که عشق، حتی از فاصله‌ی مرگ، مسیر خودش را پیدا می‌کند.
          
          آیا او خواهد توانست دوباره قلب خود را با نور و امید پیوند دهد؟
          آیا می‌توان در میان ترس، درد و فقدان، به زندگی و عشق بازگشت؟
          
          هر فصل از این داستان، دریچه‌ای‌ست به قلب انسانیت، جایی که حتی در تاریک‌ترین لحظات، نوری از ایمان و محبت، راهنمای قدم‌هاست.
          
           قدم در جهانی بگذار که در آن مرگ، پایان نیست و عشق، نیرویی جاودانه است…☁️
          
          https://www.wattpad.com/story/317530115