kim_zakhari86

iii_bts

__completed__
          
          
          معجزه ی من...
          
          توی تاریک ترین روزای زندگیم...
          
          وقتی که همه چیز به هم ریخته بود...
          
          تو پا گذاشتی توی دنیام...
          
          نمیدونم چی شد و چطور شد اما...
          
          حالا که دارمت... یا بهتر بگم... داریمت ، همه چیز خیلی راحت تره...
          
          
          __________________________________________
          
           داستان از جایی شروع میشه که سولوییست معروف کره ، همسرش رو توی سانحه ی تصادف از دست میده... 
          
          بعد از این واقعه ی شوم... درست وسط تاریک ترین روزای زندگی جونگ کوک، دختری پا میذاره توی زندگیش که ...
          
          
          https://www.wattpad.com/story/307571517?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=iii_asal&wp_originator=MR1RA3ovwHwLLO8Ut0JIUFdZlY6hJcvF7xw9MDxBDwuHMYg1lV%2FzCUg77mSPM9Y46YyM2HxYWoReYrLotz4DGB7%2Bzb1tFg8AdPRKquNhGMu8GUBNVFsCcLEu9kLjaKAi

bts0phile

vanilla_fiction

          هشدار!
          شما با خواندن این بوک اوقاتی همراه با:
          1. ریزش باران اکلیل از چشم.
          2. بالا آمدن رنگین کمان از دهان.
          3. بخارات اکلیلی شکل از مخرج.
          4. فوران هوای وانیلی.
          دارید.
          
          https://www.wattpad.com/story/304617299?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=omeganame&wp_originator=Ww8wS3HfaFiVt3XM81wKkMELENqk5agvITx3KyOz5MeeUt7osMiXTXQO%2FV6Hp9xCibDDxZkvhphpl5ahN3vG1Bcyz5f%2FSkRkXuewJEWDSVyIBBsepVNxKjX9xTnCZXbB

iii_bts

__completed__
          قسمتی از رمان:
          
          هانا توی سکوت هق هق کردو گفت:
          _من... من خیلی خسته ام تهیونگ... از دست هوادارای تعصبیت خسته ام ، از دست ساسنگ فنا، از دست هیترا... از دیدن ادیتا و کامنتاشون خسته شدم‌... حتی تو هم منو به خاطر اون ادیتا پس میزدی... یادت میاد؟
          تهیونگ نمیتونست حرف بزنه، هانا موهای تهیونگو نوازش کردو گفت:
          _تهیونگ... فقط یه خواهش ازت دارم... این تنها خواهشمه بعد از شش ماه همسرت بودن... میشه از بائک هیون مواظبت کنی؟ میشه مثه من پسش نزنی؟... میشه دوسش داشته باشی؟
          _بائک هیون؟
          هانا لبخند زدو گفت:
          _خودت این اسمو انتخاب کردی... توی مصاحبت گفتی میخوای اسم پسر اولتو بائک هیون بذاری!... حتی وقت اینکه با هم اسم انتخاب کنیمو نداشتیم... 
          
          ژانر : عاشقانه، درام، دختر پسری
          کارکتر ها: تهیونگ، هانا و ...
          وضعیت: کامل شده
          https://www.wattpad.com/story/289325717?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=iii_asal&wp_originator=N78MBIVgpCgiDYdJAs3kQAlBSBKYaVIk8XZ7fS2iVhPxsgnqnKES7KnJ%2BIduNuso5pSRSRMDJcR7gsbGTOWr8ArIr4%2BG8KSTVRyIY4uEKlW2Z7j%2B9t6YibyjIfi6Cl6R