firoo_sunshine

خلاصه ی فیکشن:
           من جنی شاهدخت هفتم گوریو، مادرم یه گیسانگ از سلسله ی هانه... اون صیغه ی مورد علاقه ی پادشاهه اما منو برادر تنیم مجبور بودیم واژه ی نامشروع رو تمام عمر با خودمون بکشیم! برای فرار از ازدواج با پسر عموم به سرزمینهان رفتم و اونجا با شاهزاده های هان آشنا شدم...
          
          https://www.wattpad.com/story/376207159?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=firoo_sunshine

Melody7979

♡سلام عزیزم ببخشید بی اجازه این پیام رو اینجا میزارم♡ 
          
          جیمین قبلا توی زندگیش تصمیم گرفته که خونواده‌اش رو به خاطر پول ول کنه!
          حالا برگشته تا همه چیز رو درست کنه،ولی خونواده‌اش نمیدونن که جیمین ۱۲ سال پیش چرا ولشون کرده.... 
          
          ******************************* 
          
          جیمین با شنیدن صدای گریه جیهون،میخواست مثل وقت‌هایی که جیهون روی زمین می‌افتاد و گریه میکرد،اشک‌هاش رو پاک کنه و بغلش کنه تا دیگه گریه نکنه ولی باید میرفت. 
          
          ******************************* 
          
          جیهون مچ جیمین رو گرفت و دستش رو از روی سر ریوجین برداشت:《به ریوجین دست نزن،اون دیگه بچه نیست!》
          جیمین با دیدن گاردی که برادرش گرفته بود،تک خنده‌ای کرد:《باشه دیگه به دوست دخترت دست نمیزنم.》
          
          https://www.wattpad.com/story/284139304?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Melody7979&wp_originator=PoG%2BXsJMzV%2BWfduasodZRzkKaJFibkOnk%2B%2F%2BLmWERR7aw5yipebivR5oxxQYrJrV%2BlpSJmwSEOQ062lLfUYLN6bl%2F4jsAs5%2B5FRWPsK3A7B5VrpBj2E7yU%2Bt13qCqczn
          
          

fafaexo_12

Deliaena

سلام ببخشدی مزاحم شدم این تجربه اول منه خوشحال میشم اگه وقت داشتی و دوست داشتی به فیکم سر بزنی و حمایت کنی 
          https://www.wattpad.com/story/253745773?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=Deliaena&wp_originator=KlV3UQsJYy%2F5uBuD0vGGqLXqcK77JNn7IFNyQrVWkvXlev5my4eGtci6i%2FxxL9I3acZq9215EXLakPr8EP9jxO%2FbcUoqleb486uvkEHah3fjZxfA3adVi2%2FRBRigY3b5