psychomic4

متاسفانه من امروز به هیچ وجه نتونستم وارد واتپد بشم و بعد از کلی تلاش و فیدبک از اپلیکیشن فهمیدم ریپورت شدم و فقط میتونم از طریق گوگل وارد برنامه بشم مثل الان که فقط به کامنتا دسترسی دارم، برای همین فیدبک برنامه بهم گفت که باید منتظر حل شدن مشکل ریپورت شدنم بشم که 24 ساعت زمان میبره، من واقعا شرمنده و ناراحتم که چرا این اتفاق افتاده و باعث شده من نتونم براتون اپ کنم، من کاملا آماده اپ کردن بودن ولی این اتفاق توی بدترین حالت افتاد و من نمیدونم چجوری عذرخواهی کنم، اما به محض درست شدن این موضوع حتماااااااا اپلود میکنم و منتظرتون نمیزارم

bahareZangane

          با شک به دوتا خط منفی روی بیبی چک زل زده بود .
          درکی از موقعیتی که توش بود نداشت ‌.
          اونا فقط یه بار و توی مستی اون کار رو انجام داده بودن ولی آخه همون یه کار کوچیک باعث شده بود حال امگای طلایی به این وضع بیوفته.
          
          چند تقه ای به در دستشویی خورد و بعد صدای نگران چان
          
          «سونگمین؟حالت خوبه؟خیلی وقته اون تویی!..»
          
          با این حرف دوباره با حال زاری به تصویر خودش توی آینه نگاه کرد.
          در رو باز کرد و از روشویی خارج شد و چان هم بعد از ورود سونگمین به اتاق به عجله سمتش اومد و دستش رو روی شونه هاش گذاشت
          
          «خوبی؟...»
          
          سونگمین با سر جواب نه رو داد 
          خیلی یهویی بیبی چک رو پرت کرد توی بغل چان و بعد خودش رو با صدای بلندی روی تخت ولو کرد.
          
          «بدبخت شدی چان باید منوگردن بگیری !..
          نه تنها من بلکه بچتم باید گردن بگیری!..»
          
          ..........................
          
          فیکشنی با ژانر امگاورس و امپرگ
          با کاپل های چانمین ،مینسونگ،هیونلیکس...
          اگه دوست داری بخونیش میتونی اون رو توی اکانتم ببینی
          خوشگل
          ساکورای من به حمایت نیاز داره این رو ازش دریغ نکنید 
          و یه فرصت بهش بدین 
          بعد از پارت های 6به بعد تصمیم تون رو برای خوندن با نخوندنش بگیرین
          
          ممنون باییی
          

hyunlix_hera

"داستانی از پسر گناهکار به اسم لی فلیکس که عاشق فرشته و پسر کلیسا، هوانگ هیونجین میشه."
          ─ ✩ "کلیسایی که روزی برایش حکم بهشت را داشت، حالا به ویران‌سرایی بدل شده بود. جایی سیراب از گناه، سیاه همچون طوفان‌های آسمان، و آکنده از تاریکیِ درونش که در دل دیوارهای خوش‌تراش آن نقش بسته بود"
          
          - تو میتونی یک خدا باشی و من ستایشت کنم، اما این و میدونم که به دنیا اومدی تا دلیل مرگم باشی.
          - تا می‌تونی فرار کن...
          چون سایه‌ی سیاه و نفرین‌شده‌ی من، تا ابد روی سر تو... و این کلیسا... باقی می‌مونه.
          
          https://www.wattpad.com/story/393401937?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=hyunlix_hera

REYY1389

https://www.wattpad.com/story/401785443?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=REYY1389
          سلام من به تازگی شروع کردم به آپ کردن فیکشنم توی واتپد... خوشحال میشم اگر حمایتم کنید
          کاپل:هیونلیکس و چانهو
          ژانر:مافیا، درام، رمنس، اسمات، امپرگ

hwangmarli

در شوروی یخ‌زده، جایی که حتی دیوارها حافظه دارند و آینه‌ها دروغ می‌گویند، صدایی آرام در شب طنین می‌اندازد.
          چیزی، یا کسی، آمده‌ است.
          نه با صدا، نه با قدم - با نگاهی که پرده از رازها می‌کشد.
          
          او ساکت است. مرموز.
          مثل نقاشی نیمه‌کاره‌ای که هنوز نمی‌داند پایانش چه رنگی‌ست.
          
          و من؟
          در میان تمام دروغ‌ها، فقط کنار او بود که احساس کردم دارم زندگی می‌کنم.
          نه نفس کشیدن، نه گذشتن. زندگی‌کردن.
          
          اما در جهانی که با جنگ دست‌به‌گریبان است،
          جایی برای نجات دل‌ها نمانده.
          و عشق...
          عشق ما، میان شعله و سایه، نفس می‌کشد.
          
          
          https://www.wattpad.com/story/397371701?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=hwangmarli