purple-chimchim

خوشگلایی که کاور سفارش داده بودین
          	اول از همه بابت این تاخیر خیلی ازتون معذرت می‌خوام
          	دوم اینکه بعضی از کاورها رو زدم و فقط چندتاشون مونده وقتی همه کامل شد همه رو باهم میزارم
          	اگر کاور دیگه نمیخواین بهم بگین
          	اخر اینکه کاور شاپ دیگه بسته شد
          	مرسی ازتون⁦♡⁠

kimyooae3

@purple-chimchim مرسی قشنگم لطف میکنی♥️
Yanıtla

purple-chimchim

@kimyooae3 
          	  مرسی گلم ⁦⁦♡
          	  من دیگه کاورشاپ رو بستم و میخوام دوباره آف بزنم ولی وقتی که کاورها رو گذاشتم کاورشاپ تو رو معرفی میکنم
Yanıtla

kimyooae3

@purple-chimchim میگم عزیزم منم کاور میزنم ولی فعلا کسی ازم سفارش نگرفته اگر میبینی سرت شلوغه منم رایگان برای مشتریات میزنم میتونی کاور شاپمم ببینی که کارامو گذاشتم، اگه بخوای با هم کار کنیم روی کاورای بچه ها راستش خیلی دلم میخواد^^
Yanıtla

busantownroad

فیکشن ترجمه شده ی کوکمین:
          
          جئون جونگکوک همیشه مخالف ازدواج، روابط و بچه ها بود. اون هرگز نمی خواست متعهد به کسی باشه و همیشه میگفت : "مردم احمقن و من از بیشتر اونا متنفرم."
          کیم سوکجین که از این حس جونگکوک آگاهی داشت، براش چیزی رو سرهم کرد که امیدوار بود جونگکوک بهش عشق بورزه.
          
          https://www.wattpad.com/story/277530855?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details&wp_uname=busantownroad

oOpsimlostlastone

سلام سوییتی.
          امیدوارم حالت خوب باشه.
          من یه نویسنده تازه کارم و به حمایتت نیاز دارم ★
          ممنون میشم یه سر به داستانم بزنی 
          https://www.wattpad.com/story/369877429?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=oOpsimlostlastone

sam_hanoul

سلام خوشحال میشم یه نگاه بندازید :)
          
          ❞ من برات خطرناکم‌. میتونم تو رو با این عشق خفه کنم. میتونم تمام وجودت رو به اسارت خودم دربیارم و یا حتی بدتر... میتونم کاری کنم که نتونی حتی یک لحظه بدون من زندگی کنی...❝
          
          سریر مقدس. داستانی درباره‌ی انتقام‌های خونین، قلب‌های آتشین و بوسه‌های زهرآگین. 
          شاهزاده نامجون به خاطر ماهیت بی ارزشش به عنوان یک بتا از خاندان سلطنتی کاملور طرد شده است. حالا سال‌هاست که دور از برادران آلفا و مادر پلیدش زندگی میکند. اما طولی نمیکشد که پای شاهزاده دوباره به دربار باز میشود. سانیا، ملکه‌ی زیبا ولی نادان کاملور نقشه‌ی حمله به کاریستینیا در سر دارد و ناگریز، شاهزاده‌ی طرد شده را به عنوان فرمانده‌ی ارتشش بر میگزیند. 
          حالا، او در اسارت دروغ‌هاست و زمانی که با شاهدختی از کاریستینیا ملاقات میکند، همه چیز بدتر و حصار دروغ‌ها هر لحظه تنگ‌تر میشود...
          
          https://www.wattpad.com/story/284272862?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=sam_hanoul