سلام من یک فیکشن گم کردم تریسام بود فکر کنم اسمش my daddy بود . زین و لیام فکر کنم ازدواج کرده بودند و هر دو تاپ بودن پس دنبال هری رفتن که با هر دوشون باشه. باهاش قرار می زارن و خانه شون میارنش . حتی فکر کنم از رعد و برق هم می ترسید . اما کلا جریان سر این بود که دنبال شخص سومی برای رابطشون بودن که باتم بشه
سلام عزیزم امیدوارم خوب باشی
من یه نویسنده ی پیرم که بعد چند سال فعالیت تو واتپد اکانتم با ۷ تا بوک از بین رفت اما ناامید نشدم و دارم از صفر شروع می کنم ممنون میشم یه سر به اکانتم بزنی و اگه دوست داشتی حمایت کنی ❤
جدن کاش یه بار هشتاد تا بوک تو لیست بوکای نوشته شدت وجود داشته باشه و هنوزم در حال نوشتنشون باشی اونموقع
چون دلم میخواد تا آخر عمر همش بوکای تو رو بخونم
هرکدوم ده بار... یا بیشتر
خیلی دوستشون دارم
خیلی زیاد
کلی ممنونم که نوشته های قشنگتو خلقشون کردی
سلام بچهها
فقط خواستم بگم آخرای بوکه، باهاش مهربون باشین(:
و اونایی که منتظر بودن تموم شه شروعش کنن، فکر کنم وقتشه استارت بزنن؛ تا به آخرا برسن، منم پارتهای نهایی رو گذاشتم
شبتون بخیر، ماچ به همتون❤️