سلام عزيزم ^^
عام من دارم يه فيك جديد از تهيونگ ترجمه ميكنم*-*
كه موضوع جالبي هم داره
خوشحال ميشم اگه دوست داشتي بهش سر بزني(´。• ω •。`) ♡
https://my.w.tt/04iM1ISqY7
دهانم باز بود و دروغ ها را در خود پرورش میداد
من در آن روز نمی دانستم عشق چیست.
قلبم لخته كوچكی از خون است،من پوستش را كنده ام
قلبم هیچ وقت خوب نخواهد شد و هیچ وقت از بین نخواهد رفت
در وسط بهشت همه چیز های خوب را سوزاندم
ما خیلی بی هدف برای ادامه یافتن و خیلی بی حس برای مردن هستیم
این دنیا هرگز مال من نبوده ، تو مالك آن را بیرون كردی
من می خواهم خودم را بكشم كه انتقام دیگران را بگیرم
می خواستم به او بگویم كه او تنها کسیاست كه من میتوانم توی این دنیای مردنی عاشقش شوم
اما همین كلمه ساده عشق خودش قبلا مرده بود و كنار رفته بود
قلب او تكه ای از خون بود،ما از آن خوب مواظبت نكردیم
آن شكست و خونش جاری شد و ما نمی توانیم هرگز آن را درست كنیم
Larry Stylinson fanfic
*****
هی،ممنون میشم به فنفیکم نگاهی بندازی:}
Ignore User
Both you and this user will be prevented from:
Messaging each other
Commenting on each other's stories
Dedicating stories to each other
Following and tagging each other
Note: You will still be able to view each other's stories.